کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
لشکری پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
لشکری
لغتنامه دهخدا
لشکری . [ ل َ ک َ ] (اِخ ) ابن عیسی بن سلیمان بن محمد درم کوب . چهارمین سلطان از سلاطین هرموز. رجوع به تاریخ عصر حافظ ج 1 ص 225 شود.
-
لشکری
لغتنامه دهخدا
لشکری . [ ل َ ک َ ] (اِخ ) نام یکی از سرداران دیلم که با سپاهیان خود به اصفهان حمله برد و همانجا به دست کیغلغ کشته شد. در ترجمه ٔ محاسن اصفهان آمده : لشکری رئیس دیلمان در سال 319 هَ . ق . با غلبه ٔ لشکریان روی به قصد اصفهان نهاد و ایشان را بقسمت اموا...
-
لشکری
لغتنامه دهخدا
لشکری . [ ل َ ک َ ](ص نسبی ، اِ) منسوب به لشکر. || سپاهی . مرد سپاهی . (غیاث ). مقابل کشوری . مقابل شهری . جندی . یک تن از افراد سپاه . عسکر. مرد جنگ . یکی از افراد لشکر. ج ، لشکریان : و مردمان وی [دیلمان خاصه ] همه لشکریانند یا برزیگر. (حدودالعالم )...
-
لشکری
لغتنامه دهخدا
لشکری . [ ل َ ک َ] (اِخ ) ابوالحسن علی لشکری . رجوع به علی ... شود.
-
واژههای مشابه
-
علی لشکری
لغتنامه دهخدا
علی لشکری . [ ع َ ی ِ ل َ ک َ ] (اِخ ) ابن موسی لشکری . مکنی به ابوالحسن . ششمین تن از بنی شداد بود که از سال 425 تا441 هَ . ق . بر گنجه حکومت کرد. وی از ممدوحان بزرگ قطران شاعر بود و این شاعر در حدود پانزده شانزده قصیده و قطعه در مدح او دارد و از اش...
-
لشکری کردن
لغتنامه دهخدا
لشکری کردن . [ ل َک َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) سپاهیگری کردن . در عداد سپاهیان درآمدن : تا آنگه که از آنجای بروند به لشکری کردن یا بمیرند یا پیر شوند. (حدود العالم ).
-
لشکری پیشه
لغتنامه دهخدا
لشکری پیشه . [ ل َ ک َ ش َ / ش ِ ] (ص مرکب ،اِ مرکب ) مرد سپاهی : به روزگار سالف در حدود کالف مردی بود لشکری پیشه . (سندبادنامه ص 102).
-
جستوجو در متن
-
علی
لغتنامه دهخدا
علی . [ ع َ ] (اِخ ) ابن موسی لشکری ، مکنّی به ابوالحسن . ممدوح قطران شاعر. رجوع به علی لشکری شود.
-
اوژنگ
لغتنامه دهخدا
اوژنگ . [ اَ ژَ ] (اِ) اوژند. اوزند. تدارکات لشکری . (ناظم الاطباء).
-
تجند
لغتنامه دهخدا
تجند. [ ت َ ج َن ْ ن ُ ] (ع مص ) لشکری شدن . (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط). || فارغ شدن از کاری . (از اقرب الموارد). با فراغت آماده شدن برای کاری . (از قطر المحیط). || لشکری گرفتن . (از اقرب الموارد).
-
سلامت کوچه
لغتنامه دهخدا
سلامت کوچه . [ س َ م َ چ َ / چ ِ ] (اِ مرکب ) استحکامات لشکری و جنگی . (ناظم الاطباء). مورچال . (آنندراج ).
-
هناهین
لغتنامه دهخدا
هناهین . [ هََ ] (اِ) گفتگو و هجوم مردمان و صدای اسبان وقتی که لشکری و جماعتی بسیار سوار شده میرفته باشند. (برهان ).
-
رافضی
لغتنامه دهخدا
رافضی . [ ف ِ ] (ص نسبی ) منسوب به رافضة. و رافضة گروهی از لشکری که سردار خود را بگذارند. (از المنجد) (آنندراج ). و رجوع به رافضة شود.