کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
لس شدن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
لس شدن
لغتنامه دهخدا
لس شدن . [ ل َ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) به فالج مبتلی گشتن . فالج شدن . بی حس شدن . لمس شدن . و نیز رجوع به لس شود.
-
واژههای مشابه
-
فرک لس
لغتنامه دهخدا
فرک لس . [ ف ِ رِ ل ِ ] (اِخ ) والی سلوکی فارس که در آغاز کار اشکانیان بر آن ایالت فرمان میرانده است . (از ایران باستان پیرنیا ج 3 ص 2197).
-
لس بس
لغتنامه دهخدا
لس بس . [ ل ِ ب ُ ] (اِخ ) نام جزیره ای در دریای اژه یا بحرالجزائر. داریوش بزرگ آن را تسخیر کرده است . (ایران باستان ج 1 ص 655 و 692). صاحب قاموس الاعلام ترکی گوید: نام اصلی جزیره ٔ مدللی است . رجوع به مدللی شود.
-
پانگ لس
لغتنامه دهخدا
پانگ لس . [ ل ُ ](اِخ ) (دکتر) یکی از قهرمانان کتاب کاندید ولتر و آن تجسم اصل : لیس فی الامکان ابدع مماکان است که به غلط به لیبنیتز نسبت کنند.
-
لس و لوس
لغتنامه دهخدا
لس و لوس . [ ل َ س ُ ] (ص مرکب ، از اتباع ) رجوع به لس شود.
-
من تین یی لس متز
لغتنامه دهخدا
من تین یی لس متز. [ م ُ ل ِ م ِ ] (اِخ ) مون تین یی لس متز. مرکز بخشی است که در متز، مرکز ایالت موزل فرانسه واقع است و 26638 تن سکنه دارد. (از لاروس ).
-
جستوجو در متن
-
لمس شدن
لغتنامه دهخدا
لمس شدن . [ ل َ ش ُ دَ] (مص مرکب ) فالج گونه شدن . بی حس و بی حرکت ارادی گشتن اندامی . لَس شدن . بی حس و حرکت شدن عضوی : دستم لمس شده است ؛ حرکت نمیکند.
-
لمس
لغتنامه دهخدا
لمس . [ ل َ ] (ص ) هر چیزی که نرم و سست باشد. (برهان ). رِخو. سُست . نرم . قابل پیچیدن ، مانند ترکه ٔ تر و مار. قابل ارتجاع . خم پذیر. قابل انعطاف . قابل خم و راست شدن . || فالج . فالج گونه . لس . مفلوج . بی حس ّ.- لمس شدن عضوی یا تمام آن ؛ فالج پدی...
-
مفلوج
لغتنامه دهخدا
مفلوج . [ م َ ] (ع ص ) آنکه اندام او از بیماری سست شده باشد، ج ، مفالیج . (مهذب الاسماء). فالج زده . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (غیاث ). گرفتار فالج . (ناظم الاطباء). مبتلا به بیماری فالج . ج ، مفالیج . (از اقرب الموارد). فالج گرفته . (بحر الجواهر). ص...