کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
لس پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
لس
لغتنامه دهخدا
لس . [ ل َ ] (ص ) مفلوج . به فالج شده . فالج زده . مبتلی به فالج . || مُسترخی .
-
لس
لغتنامه دهخدا
لس . [ ل َس س ] (ع مص ) خوردن . (منتهی الارب ) (تاج المصادر) (زوزنی ). || لیسیدن . || به پتقوز برکردن ستور گیاه را. (منتهی الارب ). نتفته بمقدم فمها فی عبارة اخری اخذته ُ باطراف لسانها. (افرب الموارد). گرفتن دابه گیاه به دندان . (زوزنی ). خوردن ستور ...
-
لس
لغتنامه دهخدا
لس . [ ل ِ ] (اِخ ) نام رودخانه ای به بلژیک که به رود موز ریزد و 84 هزار گز درازا دارد.
-
لس
لغتنامه دهخدا
لس . [ ل ُ ] (اِ) لت . لس خورده ، لت خورده ؟ : همچنانکه اهل دلی که او را گوهری باشد شخصی را بزند و سر و بینی و دهان بشکند همه گویند که این مظلوم است اما بتحقیق مظلوم آن زننده است .ظالم آن باشد که مصلحت نکند. آن لُس خورده و سرشکسته ظالم است و این زنند...
-
واژههای مشابه
-
فرک لس
لغتنامه دهخدا
فرک لس . [ ف ِ رِ ل ِ ] (اِخ ) والی سلوکی فارس که در آغاز کار اشکانیان بر آن ایالت فرمان میرانده است . (از ایران باستان پیرنیا ج 3 ص 2197).
-
لس شدن
لغتنامه دهخدا
لس شدن . [ ل َ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) به فالج مبتلی گشتن . فالج شدن . بی حس شدن . لمس شدن . و نیز رجوع به لس شود.
-
لس بس
لغتنامه دهخدا
لس بس . [ ل ِ ب ُ ] (اِخ ) نام جزیره ای در دریای اژه یا بحرالجزائر. داریوش بزرگ آن را تسخیر کرده است . (ایران باستان ج 1 ص 655 و 692). صاحب قاموس الاعلام ترکی گوید: نام اصلی جزیره ٔ مدللی است . رجوع به مدللی شود.
-
پانگ لس
لغتنامه دهخدا
پانگ لس . [ ل ُ ](اِخ ) (دکتر) یکی از قهرمانان کتاب کاندید ولتر و آن تجسم اصل : لیس فی الامکان ابدع مماکان است که به غلط به لیبنیتز نسبت کنند.
-
لس و لوس
لغتنامه دهخدا
لس و لوس . [ ل َ س ُ ] (ص مرکب ، از اتباع ) رجوع به لس شود.
-
من تین یی لس متز
لغتنامه دهخدا
من تین یی لس متز. [ م ُ ل ِ م ِ ] (اِخ ) مون تین یی لس متز. مرکز بخشی است که در متز، مرکز ایالت موزل فرانسه واقع است و 26638 تن سکنه دارد. (از لاروس ).
-
واژههای همآوا
-
لص
لغتنامه دهخدا
لص . [ ل َص ص ] (ع مص ) در پرده کردن چیزی را. || بستن در را. بر هم داشتن در را. (منتهی الارب ). پیش کردن در را.
-
لص
لغتنامه دهخدا
لص . [ ل ُص ص / ل ِص ص / ل َص ص ] (ع ص ، اِ) دزد (اصمعی گوید: به ضم اوّل اصح است ). ج ، لصوص ، لصاص . (منتهی الارب ). سارق . || قاتل . مردم کش . (دزی ).
-
لث
لغتنامه دهخدا
لث . [ ل َ ثِن ْ ] (ع ص ) ثوب ٌ لَث ؛ جامه ٔ نمناک . (منتهی الارب ).