کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
لره پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
لره
لغتنامه دهخدا
لره . [ ل َ رَ ](اِخ ) کوهی به ارتفاع 9200 پا، میان استرآباد و تاش . (مازندران و استرآباد رابینو بخش انگلیسی ص 79).
-
لره
لغتنامه دهخدا
لره . [ ل ِ رِ ] (اِخ ) کرسی بخش در «شِر». از ولایت بورژ. کنار کانال لوآر به فرانسه . دارای 1076 تن سکنه .
-
لره
لغتنامه دهخدا
لره . [ ل ُ رِ ] (اِخ ) ژان . روزنامه نویس فرانسوی . مولد کارنتان در قرن هفدهم میلادی .
-
واژههای مشابه
-
ابن لره
لغتنامه دهخدا
ابن لره . [ اِ ن ُ ؟ ] (اِخ ) محمد اصفهانی حاسب . او راست : کتاب الجامع در حساب . (ابن الندیم ) (قفطی ).
-
ابن لرة
لغتنامه دهخدا
ابن لرة. [اِ ن ُ ؟ ] (اِخ ) بنداربن عبدالحمید الکرجی الاصفهانی اللغوی ، معروف به ابن لره . صاحب بغیه گوید از قول یاقوت ، ابن لره در علم لغت و روایت شعر پیشوا بود و در کرج توطن جست ، پس به عراق رفت و قدر فضل او در آنجا بشناختند، وی تلمیذ قاسم بن سلاّ ...
-
لره دول
لغتنامه دهخدا
لره دول . [ ل َ رِ ] (اِخ ) دهی از دهستان ژاوه رود بخش حومه ٔ شهرستان سنندج ، واقع در 32 هزارگزی جنوب سنندج و یک هزارگزی باختر شوسه ٔ سنندج به کرمانشاه . کوهستانی ، سردسیر، دارای 65 تن سکنه ٔ سنی ، کردی زبان . آب آن از چشمه ، محصول : آنجا غلات و لبنی...
-
لره سر
لغتنامه دهخدا
لره سر. [ ل َ رَ س َ ] (اِخ ) موضعی به تنکابن مازندران .(مازندران و استرآباد رابینو بخش انگلیسی ص 105).
-
لره کوه
لغتنامه دهخدا
لره کوه . [ ل َ رَ ] (اِخ ) کوهی و ییلاقی به شاهکوه و ساور مازندران .(مازندران و استرآباد رابینو بخش انگلیسی ص 126).
-
لره کوه
لغتنامه دهخدا
لره کوه . [ ل َ رِ ] (اِخ ) نام کوهی است در جنوب بخش کنگاور که خطالرأس آن حد طبیعی بین بخش کنگاور و دهستان خزل شهرستان نهاوند میباشد. ارتفاع بلندترین نقطه ٔ آن از سطح دریا 1932 گز است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5).
-
جستوجو در متن
-
محمد
لغتنامه دهخدا
محمد. [ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) ابن لره . رجوع به ابن لره محمد اصفهانی ... شود.
-
ابوعمرو
لغتنامه دهخدا
ابوعمرو. [ اَ ع َم ْرْ ] (اِخ ) ابن لرة بنداربن عبدالحمید. رجوع به ابن لره بندار... شود.
-
ابن لزه
لغتنامه دهخدا
ابن لزه . [ اِ ن ُ ؟ ] (اِخ ) رجوع به ابن لره بنداربن عبدالحمید شود.
-
لری
لغتنامه دهخدا
لری . [ ل َرْ ری ی ] (ص نسبی )منسوب به لرّة، نامی از نامهای اجدادی . (سمعانی ).