کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
لذی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
لذی
لغتنامه دهخدا
لذی . [ ل َ ذا ] (ع مص ) لازم گرفتن کسی را و چسبیدن به وی . (منتهی الارب ).
-
واژههای همآوا
-
لضی
لغتنامه دهخدا
لضی . [ ل َ ضی ی ] (ع ص ) حضی ٌ بضی ٌ لضی ٌ. از اتباع است . (منتهی الارب ).
-
لضی
لغتنامه دهخدا
لضی . [ ل َض ْی ْ ] (ع مص ) منضم گردیدن و در پیوستن بکسی بجهت تهمت و شک . (منتهی الارب ). لصو.
-
لظی
لغتنامه دهخدا
لظی . [ ل َ ظا ] (اِخ ) (الَ ...) جهنم . دوزخ . (منتهی الارب ). نامی است دوزخ را. (مهذب الاسماء). طبقه ای از طبقات دوزخ . نام درکه ای در دوزخ . (ترجمان القرآن جرجانی ). طبقه ٔ پنجم از دوزخ و نام هفت طبقه ٔ آن بدین شرح است : جحیم ، جهنم ، سقر، سعیر، ل...
-
لظی
لغتنامه دهخدا
لظی . [ ل َ ظا ] (ع اِ) آتش . (منتهی الارب ). زبانه ٔ آتش . (ترجمان القرآن جرجانی ) (منتهی الارب ). زبانه و لهب آتش . لهب خالص آتش زبانه زننده . آتش که زبانه زند. (مهذب الاسماء).
-
لظی
لغتنامه دهخدا
لظی . [ ل َ ظا ] (ع مص ) زبانه زدن آتش . (منتهی الارب ) (دهار). || شکایت کردن از. (دزی ) .
-
لزی
لغتنامه دهخدا
لزی . [ ل ِ زَ ] (اِخ ) کرسی بخش در «دوسور» از ولایت نیور به فرانسه .
-
جستوجو در متن
-
ذوحجر
لغتنامه دهخدا
ذوحجر. [ ح ِ ] (ع ص مرکب ) خردمند. عاقل : هل فی ذلک قسم لذی حجر. (قرآن 89 / 5).
-
حاس
لغتنامه دهخدا
حاس . (اِخ ) موضعی است در سرزمین معرة. ابن ابی حصینة گوید:و زمان لهو بالمعرّة مونق بشیاتها و بجانبی هرماسهاایام قلت لذی المودّة سقّنی من خندریس حناکها او حاسها.(معجم البلدان ).
-
اسلب
لغتنامه دهخدا
اسلب . [ اَ ل َ ] (ع ن تف ) نعت تفضیلی از سلب . سلب کننده تر: قال النبی (ص ) مارأیت ضعیفات الدین ناقصات العقول اسلب لذی لب ّ منکن ّ. (مکارم الاخلاق طبرسی ص 102 س 18).
-
ذوالعقال
لغتنامه دهخدا
ذوالعقال . [ ذُل ْ ع ِ ] (اِخ ) نام اسپی نجیب ، معروف بجاهلیت قبیله ٔ بنورباح بن یربوع را. جریر گوید:ان الجیاد یبتن حول خبائنامن نسل اعوج او لذی العقال .(کذا) (از المرصع خطی پراغلاط). || نام اسپی رسول اکرم صلوات اﷲ علیه را.
-
ذورعین
لغتنامه دهخدا
ذورعین . (اِخ ) در عقدالفرید آمده است : و من بطون حمیر: الذوون ، و قد یقال لهم الاذواء ایضاً... وذورعین ، و هو شراحیل بن عمرو القایل :فان تک حمیرغدرت و خانت فمعذرة الاله لذی رعین ِ(عقد الفرید جزء 3ص 319).
-
حارث
لغتنامه دهخدا
حارث . [ رِ ] (اِخ ) ابن وعلة الجرمی . از فرسان و اعلام و فحول شعراء قضاعة و شعر او پسندیده است . حارث از شعراء مفضلیات است . او راست :و زعمتم ان لا حلوم لناان العصا قرعت لذی الحلم .رجوع به البیان والتبیین ج 3 ص 27 شود.