کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
لخن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
لخن
لغتنامه دهخدا
لخن . [ ل َ خ َ ] (ع مص ) گنده و بدبوی گشتن مشک و جز آن . (منتهی الارب ). گنده شدن مشک . (تاج المصادر). || تباه گردیدن لوز. (منتهی الارب ). پوسیده شدن مغز. (تاج المصادر). || (اِمص ) گندگی شرم . || گندگی بن ران . || درشتی سخن . (منتهی الارب ).
-
لخن
لغتنامه دهخدا
لخن . [ ل َ] (ع اِ) سپیدی که در غلاف سر نره ٔ کودک ختنه ناکرده باشد. || سپیدی نره ٔ خر. (منتهی الارب ).
-
لخن
لغتنامه دهخدا
لخن . [ ل ُ ] (ع ص ، اِ) ج ِ اَلخن و لخناء. (منتهی الارب ).
-
جستوجو در متن
-
شمغنده
لغتنامه دهخدا
شمغنده . [ ش َ غ َ دَ / دِ ] (نف ) گندیده . بدبوی . متعفن . (ناظم الاطباء) (از آنندراج ). بمعنی شماغنده است . (فرهنگ جهانگیری ). شخصی که از او بوی بد آید. (برهان ). رجوع به شمغند و شماغنده شود. || مدهوش گشته از ترس و بیم . (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جه...
-
الخن
لغتنامه دهخدا
الخن . [ اَ خ َ ] (ع ص ) مرد ختنه ناکرده . مؤنث آن لَخناء. (منتهی الارب ) (آنندراج ). پسری که ختنه ناکرده باشد. (از اقرب الموارد).ج ، لُخن (منتهی الارب ) (آنندراج ) (اقرب الموارد). || آنکه بن رانهای وی گندیده باشد. المنتن الارفاغ . (از اقرب الموارد)...
-
پوسیده شدن
لغتنامه دهخدا
پوسیده شدن . [ دَ / دِ ش ُ دَ ] (مص مرکب )پوسیدن . چریدن . (در تداول مردم قزوین ) : تازه رویم بمثل لاله ٔ نعمان بودکاه پوسیده شد آن لاله ٔ نعمانم . ناصرخسرو.نخر. (تاج المصادر بیهقی ). عفن . (دهار) (منتهی الارب ). عفونت . (منتهی الارب ). وهی . و رجوع ...
-
درشتی
لغتنامه دهخدا
درشتی . [ دُ رُ ] (حامص ) سختی . (غیاث ) (آنندراج ). شدت . شَرز. شَرص . شَزَن . شُزُنة. شُزونة. قُرْقَفة. قَعْضَبة. (منتهی الارب ). || صلابت . (یادداشت مرحوم دهخدا). جُساءة. جَلَد. عَرْدَمة. عَلَب . قَرْدَسة. قَزَب . قَعْسَرة. مَعَز. (منتهی الارب ). ...