کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
لختی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
لختی
لغتنامه دهخدا
لختی . [ ل َ ] (ق ) (از: لخت + «ی » نکره ) یک لخت . مقداری . اندازه ای . قدری . کمی . پاره ای . بخشی . بعضی . جزئی . قطعه ای . اندکی . مبلغی : با خردمند بی وفا بود این بخت خویشتن خویش را بکوش تو یک لخت می خور و می ده کجا نبود پشیمان هر که بخورد و بدا...
-
لختی
لغتنامه دهخدا
لختی . [ ل ُ ] (حامص ) چگونگی لخت . عوری . برهنگی . عریانی . || لوتی . || (ص نسبی ) لخت . برهنه و بی چیز: خیابان لختی .
-
واژههای مشابه
-
کون لختی
لغتنامه دهخدا
کون لختی . [ ل ُ ] (حامص مرکب ) برهنگی کون و عورت کسی . (فرهنگ فارسی معین ). کون برهنگی .
-
یک لختی
لغتنامه دهخدا
یک لختی . [ ی َ/ ی ِ ل َ ] (ص نسبی ) یک لخت . بر یک نهاد : یک لختی از آن نیم در این سیرکآمد چو در دولختی این دیر. نظامی .رجوع به یک لخت شود.
-
لختی پختی
لغتنامه دهخدا
لختی پختی . [ ل ُ پ ُ ] (ص مرکب ، از اتباع ) از اتباع است : چند نفر لختی پختی ؛ چند تن برهنه و ناچیز.
-
جستوجو در متن
-
کون برهنگی
لغتنامه دهخدا
کون برهنگی . [ ب َ / ب ِ رَ ن َ / ن ِ ] (حامص مرکب ) حالت و صفت کون برهنه . کون لختی . رجوع به کون برهنه و کون لختی شود.
-
جمعورة
لغتنامه دهخدا
جمعورة. [ ج ُ رَ ] (ع اِ) بادریسه بر سر چوبی . || لختی از قروت که سرش بلند باشد. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).
-
روتی
لغتنامه دهخدا
روتی . (حامص ) لوتی . برهنگی . لختی . عوری . عریانی . (یادداشت مؤلف ). رجوع به روت و رت شود.
-
لوتی
لغتنامه دهخدا
لوتی . (ص نسبی ) لوطی . منسوب به لوت . لوت خوار. شکم پرست . لوت دوست . و شاید از لوت به معنی عریان ، برهنگی ، عریانی ، لختی و عوری باشد.
-
بارخوار
لغتنامه دهخدا
بارخوار. [ خوا / خا ] (اِ مرکب ) خواربار باشد : ز کنعان کشیدیم لختی جهازکز این بارخوار است ما را نیاز.شمسی (یوسف و زلیخا).
-
بی شهری
لغتنامه دهخدا
بی شهری . [ ش َ ] (حامص مرکب ) حالت و کیفیت بی شهر. غربت . (یادداشت مؤلف ) : کنون خود دلْش لختی مستمند است ز تنهایی و بی شهری نژند است .(ویس و رامین ).
-
خواب مصنوعی
لغتنامه دهخدا
خواب مصنوعی . [ خوا / خا ب ِ م َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) هیپنوتیزم . لختی و بی ارادگی که بر اثر نوعی القاء از طرف دیگری برای شخصی پیدا میشود. رجوع به هیپنوتیزم شود.
-
سفیدبا
لغتنامه دهخدا
سفیدبا. [ س ِ ] (اِ مرکب ) نوعی از آش است . (آنندراج ). اسفیدباج . آش اسفناج . (زمخشری ) : و بسداب و کرفس و پودنه خورش کنند و اگر با سفیدبا ها پزند نخست او را اندر آب لختی بجوشند و از آن بریزند... تا زهومت برود. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ).