کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
لختِ پَتی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
لخت
لغتنامه دهخدا
لخت . [ ل َ ] (اِ) جزو. بعض . برخ . بهر. بخش . قسم . پرگاله . قدر. مقدار. حصه . (برهان ). قطعه . پاره . لت : یک لخت خون بچه ٔ تا کم فرست از آنک هم بوی مشک دارد و هم گونه ٔ عقیق . عماره .بیامد ز ترکان چو یک لخت کوه شدند از نهیبش دلیران ستوه . فردوسی ....
-
لخت
لغتنامه دهخدا
لخت . [ ل َ ] (ع ص ) بزرگ اندام . || زن مفضاة که پیش و پس وی یکی شده باشد. || حرﱡ سخت لخت ؛ گرمای شدید و سخت . (منتهی الارب ).
-
لخت
لغتنامه دهخدا
لخت . [ ل ُ ] (ص )(از: کلمه ٔ رُت ) لهجه ٔ عامیانه ٔ لوت . رُت . روت . برهنه . عور. روده . روخ . عریان . مجرد. عری . تهک . غوشت .- عرق لخت ؛ بدون نقل و مزه .- لخت شدن ؛ از جامه برآمدن .- لخت کردن ؛برهنه کردن . رجوع به این دو کلمه در ردیف خود شود.|...
-
لخت لخت
لغتنامه دهخدا
لخت لخت . [ ل َ ل َ ] (ص مرکب ) پاره پاره . قطعه قطعه . چاک چاک . لت لت . بخش بخش : ز نیروی مردان و از زخم سخت فرامرز را نیزه شد لخت لخت . فردوسی .زره شان درآمد همه لخت لخت نگر تا کرا روز برگشت و بخت . فردوسی .به زخم اندرون تیغ شد لخت لخت ببودند لرزا...
-
کون لخت
لغتنامه دهخدا
کون لخت . [ ل ُ ] (ص مرکب ) کسی که کونش برهنه باشد. (فرهنگ فارسی معین ). کون برهنه . و رجوع به کون برهنه شود.
-
هم لخت
لغتنامه دهخدا
هم لخت . [ هََ ل َ ] (اِ مرکب ) وصله و پاره که بر چیزی دوزند. (یادداشت مؤلف ). || نوعی از پای افزار چرمی . (آنندراج ) (برهان ) : به شاهراه نیاز اندرون سفر مسگال که مرد کوفته گردد بدان ره اندر سخت اگر خلاف کنی عقل را و هم بشوی بدرّد ار به مثل آهنین ب...
-
یک لخت
لغتنامه دهخدا
یک لخت . [ ی َ / ی ِ ل َ ] (ص مرکب ) یک دست و یکسان . (آنندراج ). || یک تخته . یک پارچه . یک پاره . (یادداشت مؤلف ). متصل و به هم پیوسته : آن آسمان ها یک لخت بود. حق تعالی به قدرت کامله ٔ خودهفت طبق کرد که ذره ای از یکدیگر زیاد و کم نبود. (قصص الانب...
-
لخت شدن
لغتنامه دهخدا
لخت شدن . [ ل ُ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) جامه از تن بیرون کردن . کندن لباس بتمامی . کندن همه ٔ جامه چنانکه گاه ورود به حمام .
-
لخت کردن
لغتنامه دهخدا
لخت کردن . [ ل ُ ک َ دَ ] (مص مرکب ) از جامه برآوردن . برهنه کردن .- لخت کردن کاروان ؛ ستدن دزد همه ٔ اموال آنان را به ستم . گرفتن قاطع طریق همه چیز کاروانی را تا جامه های تن او را. ربودن دزد جامه و کالای کاروان را.
-
لخت دوز
لغتنامه دهخدا
لخت دوز. [ ل َ ] (نف مرکب ) لاخه دوز که پینه دوز و پاره دوز باشد یعنی شخصی که بر کفش پاره شده پینه بدوزد. (آنندراج ).
-
لخت گه
لغتنامه دهخدا
لخت گه . [ ل ُگ َه ْ ] (اِ مرکب ) (در مازندران ) نقطه ای از جنگل که درختان آن بریده باشند .
-
چادر یک لخت
لغتنامه دهخدا
چادر یک لخت . [ دَ / دُ رِی ِ ل َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) چادر یک شقه ، چادر یک تخته . ملاَءة. (منتهی الارب ). ریطة. (منتهی الارب ).
-
لخت و برهنه
لغتنامه دهخدا
لخت و برهنه . [ ل ُ ت ُرَ ن َ / ن ِ ] (ترکیب عطفی ، ص مرکب ) از اتباع است . بالتمام برهنه . رجوع به لخت و عور و لخت و پتی شود.
-
لخت و پتی
لغتنامه دهخدا
لخت و پتی . [ ل ُ ت ُ پ َ ] (ترکیب عطفی ، ص مرکب ) از اتباع . بکلی عور. بالتمام برهنه . مادرزا.
-
لخت و پخت
لغتنامه دهخدا
لخت و پخت . [ ل ُ ت ُ پ ُ ] (ص مرکب ، از اتباع ) لخت و عور.