کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
لحم پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
لحم
لغتنامه دهخدا
لحم . [ ل َ ] (ع مص ) گوشت خورانیدن . (منتهی الارب ). گوشت دادن . (تاج المصادر) (زوزنی ). || استوار کردن . || گوشت را از استخوان باز کردن و خوردن . || پیوند دادن نقره را و اصلاح کردن آن . (منتهی الارب ). پیوند آبگینه و چینی و جز آن کردن . || کشتن . (...
-
لحم
لغتنامه دهخدا
لحم . [ ل َ / ل َ ح َ ] (ع اِ) گوشت . ج ، لحام و الحم و لحوم و لحمان . (منتهی الارب ) : بیندازی عظام و لحم و شحمم رگ و پی همچنان و جلد مقشور. منوچهری .نفس باداست و جسمت خاک و لحمت آب وخون آتش چو رعد آواز و خنده برق و پشتت کوه و خوی باران . ناصرخسرو.ب...
-
لحم
لغتنامه دهخدا
لحم . [ ل َ ح َ ] (ع اِ) ج ِ لحمة.
-
لحم
لغتنامه دهخدا
لحم . [ ل َ ح َ ] (ع مص ) درآمدن در جایی و درآویختن بدان . (منتهی الارب ).
-
لحم
لغتنامه دهخدا
لحم . [ ل َ ح ِ ] (ع اِ) شیربیشه . || (ص ) مرد گوشتناک . (منتهی الارب ).آنکه گوشت دارد. (مهذب الاسماء). || مرد گوشتخوار. || مرد خواهان و آرزومند گوشت . (منتهی الارب ). آنکه آرزوی گوشت کند. (مهذب الاسماء).- بازٌ لحم ؛ باز گوشتخوار یا آزمند گوشت . (من...
-
لحم
لغتنامه دهخدا
لحم . [ ل ُ ] (اِ) نوعی ماهی .
-
لحم
لغتنامه دهخدا
لحم . [ ل ُ ح َ ] (ع اِ) ج ِ لحمة.
-
واژههای مشابه
-
ذوات لحم
لغتنامه دهخدا
ذوات لحم . [ ذَ ت ُ ل َ ] (ع ص مرکب ، اِ مرکب ) گوشتوران . گوشتداران :قصه شنیدم که بوالعلا بهمه عمرلحم نخورد و ذوات لحم نیازرد.ایرج میرزا.
-
لحم توتی
لغتنامه دهخدا
لحم توتی . [ ] (اِ مرکب ) برآمدگی غدد طبیعی با قبض و بسط.
-
واژههای همآوا
-
لهم
لغتنامه دهخدا
لهم . [ ل َ ] (ع ص ) مرد بسیارخیر. (منتهی الارب ).
-
لهم
لغتنامه دهخدا
لهم . [ ل َ / ل َ هََ ] (ع مص ) به یک بار فروخوردن چیزی را. (منتهی الارب ). فروخوردن . (منتخب اللغات ). || فروواریدن . (زوزنی ) (تاج المصادر).
-
لهم
لغتنامه دهخدا
لهم . [ ل َ هَِ / ل ُ هََ ] (ع ص ) رجل ٌ لهم ؛ مرد بسیارخوار. (منتهی الارب ).
-
لهم
لغتنامه دهخدا
لهم . [ ل ِ ] (ع ص ، اِ) گاو نر کلان سال . || سالخورده از هر چیزی . ج ، لهوم . (منتهی الارب ).