کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
لحسا پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
لحسا
لغتنامه دهخدا
لحسا. [ ل َ ] (اِخ ) اَحسا. ناحیه ای در مغرب خلیج فارس و در مشرق شبه جزیره ٔ عربستان که سابقاً بحرین نامیده می شد و عقیر و قطیف و هفوف آبادیهای عمده ٔ آن بود و مرکز آن در قرون اولای اسلام هَجَر نام داشت . درشمال این ناحیه و جنوب بصره اراضی کویت واقع ...
-
واژههای همآوا
-
لحصا
لغتنامه دهخدا
لحصا. [ ل َ ] (اِخ ) لحسا. رجوع به الحسا و لحسا شود. (تاریخ گزیده ص 341 و 507).
-
جستوجو در متن
-
لحصا
لغتنامه دهخدا
لحصا. [ ل َ ] (اِخ ) لحسا. رجوع به الحسا و لحسا شود. (تاریخ گزیده ص 341 و 507).
-
سادات
لغتنامه دهخدا
سادات . (اِخ ) سلاطین [ سلاطین لحسا ] را سادات میگفتند. (سفرنامه ٔ ناصرخسرو چ دبیرسیاقی ص 110).
-
هجر
لغتنامه دهخدا
هجر. [ هََ ج َ ] (اِخ ) نام شهری که مرکز بحرین است . و با الف و لام (الهجر) نیز آورده اند. و تمام ناحیه ٔ بحرین را نیز هجر گفته اند و این صواب است . (از معجم البلدان چ جدید). نام شهری است در قسمت شمال شرقی و موسوم به الحساء بحرین از جزیرةالعرب ، در س...
-
یمامة
لغتنامه دهخدا
یمامة. [ ی َ م َ ] (اِخ ) یمامه . جوالیمامة. این بلاد که دارای نخیلات بسیارند عبارتند از نجد و تهامه و بحرین و عمان . (ناظم الاطباء). شهری بزرگ و دارای دیه ها و قلعه ها و چشمه ها و نخلستان هاست . نام اولش «جو» بوده و بعد به نام کبوتر، به یمامة موسوم ...
-
بق
لغتنامه دهخدا
بق . [ ب َق ق ] (ع ص ، اِ) رجل لق بق ؛ مرد بسیارگوی . (ناظم الاطباء) (مؤید الفضلاء) (منتهی الارب ). رجل لق بق ، مثل لقلاق بقباق ؛ یعنی مکثار و پرگوی . (از اقرب الموارد). و رجوع به بقباق شود. || سختی . || پیکر. (مؤید الفضلاء). || ج ِ بقة. (ناظم الاط...
-
درم خریده
لغتنامه دهخدا
درم خریده . [ دِرَ خ َ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) درم خرید. بنده . (شرفنامه ٔ منیری ). زر خرید. مملوک . برده . غلام . عبد. امه . مولی : گروهی را عبیدالشراء گویند، ایشان بندگان درم خریده بودند، گفتند ایشان سی هزار مردند. (سفرنامه ٔ ناصرخسرو چ دبیرسیاقی ص ...
-
درمسنگ
لغتنامه دهخدا
درمسنگ . [ دِ رَ س َ ] (اِ مرکب ) (از: درم ، مخفف درهم ،در وزن + سنگ ، وزن ) هموزن درم . (آنندراج ). مثقال . (دهار). هفت یک استیر. چهل درمسنگ یک اوقیه است . سنگ را از آنروی به درم الحاق کنند تا با درم سیم مشتبه نگردد، یعنی به سنگ سیم ، صاحب ذخیره ٔ خ...