کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
لحج پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
لحج
لغتنامه دهخدا
لحج . [ ل َ ] (اِخ ) شهری است به عدن ابین . سمی بلحج بن وائل بن قطن .(منتهی الارب ). مخلافی است به یمن . (معجم البلدان ).
-
لحج
لغتنامه دهخدا
لحج . [ ل َ ] (ع مص ) زدن کسی را. || چشم زخم رسانیدن کسی را. || پناه بردن به چیزی . (منتهی الارب ). در چیزی بسته شدن . (تاج المصادر) (منتخب اللغات ). || چسبیدن . (منتخب اللغات ). میل . (تاج العروس ). انحراف . || استوار کردن شمشیر در نیام . (منتهی الا...
-
لحج
لغتنامه دهخدا
لحج . [ ل َ ح ِ ] (ع ص ) مکان لحج ؛ جای تنگ . (منتهی الارب ). هر چه تنگ باشد. (منتخب اللغات ).
-
لحج
لغتنامه دهخدا
لحج . [ ل ُ ] (ع اِ) گوشه ٔ خانه . || خانه ٔ چشم . || مغاکی چشم (و لحج در این معنی به فتح اول نیز آید). (منتهی الارب ). کاسه ٔ چشم . غار چشم . چشمخانه . || مغاکی در زمین و وادی . ج ، اَلحاج . (منتهی الارب ).
-
واژههای همآوا
-
لهج
لغتنامه دهخدا
لهج . [ ل َ هََ ] (ع مص ) شیفتگی کردن به چیزی . شیفتگی نمودن . || آزمندی نمودن به چیزی همواره . (منتهی الارب ). حریص شدن . (زوزنی ) (تاج المصادر) (منتخب اللغات ). || حرص نمودن . || برآغالیدن . (منتخب اللغات ).
-
جستوجو در متن
-
الحاج
لغتنامه دهخدا
الحاج . [ اَ ] (ع اِ) ج ِ لُحج . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به لحج شود.
-
روع
لغتنامه دهخدا
روع . [ رَ ] (اِخ ) شهریست به یمن نزدیک لحج . (منتهی الارب ) (از معجم البلدان ).
-
ابه ٔ سفلی
لغتنامه دهخدا
ابه ٔ سفلی . [ اَب ْ ب َ ی ِ س ُ لا ] (اِخ ) قریه ای است از لحج .
-
ابه ٔ علیا
لغتنامه دهخدا
ابه ٔ علیا. [ اَب ْ ب َ ی ِ ع ُل ْ ] (اِخ ) قریه ای است از لحج .
-
لحجی
لغتنامه دهخدا
لحجی . [ ل َ جی ی ] (ص نسبی ) منسوب به لحج از قراء یمن . (سمعانی ورق 494).
-
زبیرة
لغتنامه دهخدا
زبیرة. [ زُ رَ ] (اِخ ) طایفه ای از عرب ساکن قریه ٔ شیخ عثمان و فیوش از قریه های لحج در جنوب شبه جزیره ٔ عربستان . (از معجم قبائل العرب تألیف عمر رضا کحاله از تاریخ لحج عبدلی ص 12و 15).
-
تبن
لغتنامه دهخدا
تبن . [ ت ُ ب َ ] (اِخ ) نصر گوید: موضعی است به یمان از مخلاف لحج و سیدحمیری درباره ٔ آن گوید:هلاّ وقفت علی الاجراع من تبن و ماوقوف کبیرالسن فی الدمن .(معجم البلدان ج 2 ص 364).
-
علی حوشبی
لغتنامه دهخدا
علی حوشبی . [ ع َ ی ِ ح َ ش َ ] (اِخ ) ابن مانع حوشبی . سلطان حواشب در یمن . ریحانی او را در سفر خود به یمن در سال 1340 هَ. ق . دیده است . (از الاعلام زرکلی بنقل از ملوک العرب ج 1 ص 87. هدیةالزمن فی اخبار ملوک لحج و عدن ص 274).