کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
لت و پار پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
لت و پار
لغتنامه دهخدا
لت و پار. [ل َ ت ُ ] (ص مرکب ، از اتباع ) قطعه قطعه . پاره پاره .
-
واژههای مشابه
-
یک لت
لغتنامه دهخدا
یک لت . [ ی َ / ی ِ ل َ ] (ص مرکب ) یک لخت . (یادداشت مؤلف ). یک لته . رجوع به یک لخت شود.
-
قامه لت
لغتنامه دهخدا
قامه لت . [ م ِ ل ِ ] (اِخ ) ده کوچکی است از بخش قلعه زراس شهرستان اهواز. در 9هزارگزی باختری قلعه زراس واقع است . 30 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6).
-
لت زدن
لغتنامه دهخدا
لت زدن . [ ل َ زَ دَ ] (مص مرکب ) سیلی زدن . چک زدن .
-
لت انبار
لغتنامه دهخدا
لت انبار. [ ل َ اَم ْ ] (ص مرکب ) لتنبار. لت انبان . شکم پرست . لتنبر. رجوع به لتنبار شود.
-
لت انبانه
لغتنامه دهخدا
لت انبانه . [ ل َ اَم ْ ن َ / ن ِ ] (ص مرکب ) لت انبان . شکم خوار. شکم پرست . لت انبار. لتنبر.
-
لت ء
لغتنامه دهخدا
لت ء. [ ل َت ْءْ ] (ع مص ) دور کردن چیزی را. راندن . || گذشتن . || انداختن تیر. || آرمیدن با زن . || کم کردن . || تیزدادن . || پلیدی انداختن . || تیز نگریستن . || زادن . (منتهی الارب ).
-
لت خوار
لغتنامه دهخدا
لت خوار. [ ل َ خوا / خا ] (نف مرکب ) توسری خور. زبون .
-
لت رود
لغتنامه دهخدا
لت رود. [ ل َ ] (اِخ ) لت نام رودخانه ای باشد از ملک دیلمان که به لت رود اشتهار دارد. (جهانگیری ) (برهان ).
-
پی لت
لغتنامه دهخدا
پی لت . [ ] (اِخ ) مرکز بلوک میان بند در ناحیه ٔ نور مازندران . (جغرافیای سیاسی کیهان ص 299).
-
جستوجو در متن
-
پاره پاره
لغتنامه دهخدا
پاره پاره . [ رَ / رِ رَ / رِ ] (ص مرکب ) به قطعات بسیار جدا و مقسّم شده . بسیار جای از هم دریده . پاره پار. پارپار. ریش ریش . تکّه تکّه . ممزوق . ممزّق . پارچه پارچه . شاخ شاخ . لت لت . لخت لخت . جذاذ. قطعه قطعه . از همه جا دریده : کون چودفنوک پاره ...
-
تضمین
لغتنامه دهخدا
تضمین . [ ت َ ] (ع مص ) چیزی را به پایندانی فرا کسی دادن . (تاج المصادر بیهقی ) (از زوزنی ). چیزی را به ضمان دادن .(ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی ). || پذیرانیدن و تاوان دادن او را آن چیز. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). پذیرانیدن و ضامن گردانیدن کس...