کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
لب شکری پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
لب برزدن
لغتنامه دهخدا
لب برزدن . [ ل َ ب َ زَ دَ ] (مص مرکب ) غرور و نخوت نمودن . (مجموعه ٔ مترادفات ص 256).
-
لب بستن
لغتنامه دهخدا
لب بستن . [ ل َ ب َ ت َ ] (مص مرکب ) لب نگشادن . سخن نگفتن . خاموش ماندن . خموشی گزیدن . سکوت اختیار کردن : دل من چو نور اندر آن تیره شب نخفته گشاده دل و بسته لب . فردوسی .بدو گفت برگوی و لب را مبندکه گفتار باشد مرا سودمند. فردوسی .دبیر بزرگ آن زمان ...
-
لب ترکاندن
لغتنامه دهخدا
لب ترکاندن . [ ل َ ت َ / ت َ رَ دَ ] (مص مرکب ) در تداوم عوام ، سخن گفتن . مطلبی را اظهار کردن : تا لب ترکاندم ...
-
لب جستن
لغتنامه دهخدا
لب جستن . [ ل َ ج َ ت َ ] (مص مرکب ) علامت تفأل و شگون چون جهیدن چشم و جز آن . (از مجموعه ٔ مترادفات ص 229).
-
لب خاییدن
لغتنامه دهخدا
لب خاییدن . [ ل َ دَ ] (مص مرکب ) خاییدن و گزیدن لب به علامت حسرت و ندامت و تعجب و نیز شرمسار کردن کسی را : لب چه خائی برای کشتن من خود فلک پشت دست میخاید.میرخسرو.
-
لب دادن
لغتنامه دهخدا
لب دادن . [ ل َ دَ ] (مص مرکب ) لب دادن ظرفی ، پاره ای ظرفها جون مایعی از او سرازیر کنند در ظرف دیگرپراکنده نشود و آن را لب دادن گویند بر خلاف ظرفی که لب ندهد آب یا مایع مستقیم در ظرف زیرین فرو نریخته و به زمین ریزد. || صاحب آنندراج گوید: لب دادن ، ک...
-
لب دوختن
لغتنامه دهخدا
لب دوختن . [ ل َ ت َ ] (مص مرکب ) خموشی گزیدن : مدتی میبایدش لب دوختن از سخنگویان سخن آموختن . مولوی .تا نگردد خون دل و جان جهان لب بدوز و دیده بربند این زمان .مولوی .
-
لب رود
لغتنامه دهخدا
لب رود. [ ل َ ] (اِخ ) دهی از بخش ایذه ٔ شهرستان اهواز، واقع در بیست هزارگزی شمال خاوری ایذه . دارای 130 تن سکنه ٔ شیعه ٔ لری و بختیاری . محصول آن غلات و شغل اهالی زراعت و گله داری و راه آن مالرو است . (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6).
-
لعل لب
لغتنامه دهخدا
لعل لب . [ ل َ ل َ ] (ص مرکب ) کنایه از معشوق . (آنندراج ).
-
باریک لب
لغتنامه دهخدا
باریک لب . [ ل َ ] (ص مرکب ) لب نازک . لب باریک . لب قیطانی ، لبی بنازکی چون قیطان .
-
بیجاده لب
لغتنامه دهخدا
بیجاده لب . [ دَ / دِ ل َ ] (ص مرکب ) کسی که لب وی سرخ مانند مرجان باشد. (ناظم الاطباء). سرخ لب :نه زال و نه آن ماه بیجاده لب بخفتند یک هفته در روز و شب . فردوسی .عنبرین خطی و بیجاده لب و نرگس چشم حبشی می و حجازی سخن و رومی دیم . فرخی .بیجاده لبا من ...
-
خاموش لب
لغتنامه دهخدا
خاموش لب . [ ل َ ] (ص مرکب ) بی سخن . بی صدا. ساکت . بی کلام . || بی حرکت . ساکن . غیرمتحرک : دلو از کله های آفتابی خاموش لب از دهن پرآبی .نظامی .
-
تشنه لب
لغتنامه دهخدا
تشنه لب . [ ت ِ ن َ / ن ِ ل َ ] (ص مرکب ) عطشان و سوخته لب . (ناظم الاطباء) : دوستان تشنه لب را زیر خاک از نسیم جرعه دان یاد آورید. خاقانی .من گل خون به دهان آمده و تشنه لبم بر گل تشنه ، گه ژاله هوایید همه . خاقانی .تشنه لب بر در دریا چو صدف سر و تن ...
-
تنک لب
لغتنامه دهخدا
تنک لب . [ ت َ ن ُ / ت ُ ن ُ ل َ ] (ص مرکب ) نازک لب . (آنندراج ) : در گلستان لطافت چو گل نوخیزش تنک اندام و تنک پوش و تنک لب نگزید.امیرخسرو (از آنندراج ).
-
تنگ لب
لغتنامه دهخدا
تنگ لب . [ ت َ ل َ ] (ص مرکب ) نازک لب و ظریف لب . (ناظم الاطباء).