کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
لب جنباندن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
لب آب
لغتنامه دهخدا
لب آب . [ ل َ ] (اِخ ) نام دیهی شش فرسنگ غربی دراهان . (فارسنامه ٔ ناصری ).
-
لب اشکن
لغتنامه دهخدا
لب اشکن . [ ل َ اِ ک َ ] (اِخ ) دهی از دهستان فداغ بخش مرکزی شهرستان لار، واقع در 114هزارگزی باختری لار، کنار راه فرعی لار به بیرم . دامنه گرمسیر و مالاریایی . دارای 566 سکنه . شیعه مذهب و فارسی زبان . آب آن از چاه . محصول آن غلات ولبنیات . شغل اهالی...
-
لب ء
لغتنامه دهخدا
لب ء. [ ل َب ْءْ ] (ع مص ) فله (آغوز) دوشیدن . (منتهی الارب ) (تاج المصادر). || خورانیدن قوم را فله . (منتهی الارب ). کسی را فله دادن . (تاج المصادر). || جوشانیدن فله را. || نخستین آب دادن کشت را. (منتهی الارب ).
-
لب ء
لغتنامه دهخدا
لب ء.[ ل َب ْءْ ] (اِخ ) نام قبیله ای است . (منتهی الارب ).
-
لب برگردان
لغتنامه دهخدا
لب برگردان . [ ل َ ب َ گ َ ] (ن مف مرکب ) جامه که گریبان آن به طرف وحشی تا شود.
-
لب بسته
لغتنامه دهخدا
لب بسته . [ ل َ ب َ ت َ / ت ِ ] (ن مف مرکب ) ساکت . خاموش : تا توی ِ لب بسته گشادی نفس یک سخن نغز نگفتی به کس . نظامی .در عشق شکسته بسته دانی چونم ؟لب بسته و دل شکسته دانی چونم ؟تو مجلس می نشانده دانم چونی من غرقه ٔ خون نشسته دانی چونم ؟خاقانی .
-
لب پریدگی
لغتنامه دهخدا
لب پریدگی . [ ل َ پ َ دَ / دِ ] (حامص مرکب ) (در بشقاب و کاسه و جز آن ) شکستگی مختصر از لب آن .
-
لب پریده
لغتنامه دهخدا
لب پریده . [ ل َ پ َ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) (در کاسه و بشقاب و کوزه و جز آن ) کمی از دهانه ٔ آن شکسته .
-
لب تخت
لغتنامه دهخدا
لب تخت . [ ل َ ت َ ] (ص مرکب ، اِ مرکب ) بشقاب . || قسمی بشقاب . بشقاب که گودی کم دارد.
-
لب ترش
لغتنامه دهخدا
لب ترش . [ ل َ ت ُ ] (ص مرکب ) کمی ترش . که کمی ترش است . مایل به ترشی . می خوش . که کمی به ترشی زند. ملس : شرابی لب ترش ، که کمی ترش است .
-
لب ترشی
لغتنامه دهخدا
لب ترشی . [ ل َ ت ُ ] (حامص مرکب ) حالت و صفت لب ترش .
-
لب تشنه
لغتنامه دهخدا
لب تشنه . [ ل َ ت َ / ت ِ ن َ / ن ِ ] (ص مرکب ) عطشان : خاک لب تشنه ٔ خون است و ز سرچشمه ٔ دل آب آتش زده چون چاه سقر بگشایید. خاقانی .مانم بخاک کم بها لب تشنه ٔ آب وفاکز جرعه ٔ هیچ آشنا آلوده دامان نیستم . خاقانی .لب تشنه ترم ز سگ گزیده از دست کس آب ...
-
لب چره
لغتنامه دهخدا
لب چره . [ ل َ چ َ رَ / رِ ] (اِ مرکب ) لب چرا. شب چره . نقلی که چون یاران با هم صحبت دارند در مجلس آرند که آن را میخورند و سخن میدارند : به عیش یکدمه احمد مساز با شربت ز نقل لب چره بردار توشه ٔ جاوید.احمد اطعمه .
-
لب چش
لغتنامه دهخدا
لب چش . [ ل َ چ َ / چ ِ ] (اِ مرکب ) چاشنی که برای دریافت مزه ٔ چیزی کنند. (غیاث ). نمک چشه : تا مست بوسه روز جزا افتمت بپاخواهم به لب چشی بنوازی شراب را. ظهوری .بلاست چشمک ساقی و لب چش ساغرحذر که آفت رندان پارسا اینجاست . ظهوری .- لب چش کردن ؛ از چ...
-
لب خرگوش
لغتنامه دهخدا
لب خرگوش . [ ل َ خ َ ] (ص مرکب ) خرگوش لب . سه لب . لب شکری . شکافته لب .