کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
لب به لب کرد (پرکرد) پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
یاقوت پوش
لغتنامه دهخدا
یاقوت پوش . (نف مرکب ) آنکه یاقوت یا عقیق پوشیده باشد. (ناظم الاطباء). || (ن مف مرکب ) پوشیده از یاقوت . || غرق در بوسه . (به مناسبت شباهت لب به یاقوت ) : چه نوشابه آن آفرین کرد گوش زمین را ز لب کرد یاقوت پوش .نظامی .
-
تبخال برآوردن
لغتنامه دهخدا
تبخال برآوردن . [ ت َ ب َ وَ دَ ] (مص مرکب ) تبخال زدن . برآوردن تبخال بر لب . ظاهر شدن تبخال بر اطراف لب . تبخال کردن لب . تبخال دمیدن بر لب . تبخال افتادن بر لب . رجوع به تبخال و تبخاله و دیگر ترکیبهای آن دو شود.
-
سلنج
لغتنامه دهخدا
سلنج . [ س ِ ل ُ ] (اِ مرکب ) مخفف سه لنج است یعنی سه لب چه لنج به معنی لب هم آمده است . (برهان ). || (ص مرکب ) کسی را نیز گویند که لب بالایین یا لب زیرین او چاک باشد. (برهان ) (از فرهنگ فارسی معین ).
-
ابوسعید
لغتنامه دهخدا
ابوسعید. [ اَ س َ ] (اِخ ) ابن لب فرج بن قاسم غرناطی . رجوع به ابن لب ابوسعید... شود.
-
فرج
لغتنامه دهخدا
فرج . [ ف َ رَ ] (اِخ ) ابن قاسم غرناطی ، مشهور به ابن لب و مکنی به ابی سعید. رجوع به ابن لب شود.
-
افلح
لغتنامه دهخدا
افلح . [ اَ ل َ ] (ع ص ) کفته لب زیرین . (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ). شکافته لب زیرین . (تاج المصادر بیهقی ). لب زیر شکافته . (دستوراللغه ). گشاده لب زیرین . (مهذب الاسماء). زرددندان . (المصادر زوزنی ). خرگوش لب . لب شکری از لب زیرین . (...
-
درنوشتگی
لغتنامه دهخدا
درنوشتگی . [ دَ ن َ وَ ت َ / ت ِ ] (حامص مرکب ) پیچیدگی به درون . (ناظم الاطباء). برگشتگی : درنوشتگی لب دلو، لب مشک ، لب دامن ، لب آستین . (یادداشت مرحوم دهخدا): کبل ، کبن ؛ درنوشتگی دلو. (منتهی الارب ).
-
بثع
لغتنامه دهخدا
بثع. [ ب َ ث َ ](ع مص ) سرخ و سطبر گشتن هر دو لب از خون و این خاص است به لب . (منتهی الارب ). ظاهر شدن خون در لب . (از اقرب الموارد). || برگشته گردیدن لب از خنده . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
-
لعس
لغتنامه دهخدا
لعس . [ ل َ ع َ ] (ع اِ) سرخی لب که به سیاهی زند. (منتهی الارب ). سیاه لبان که لب ایشان از غایت سرخی به سیاهی زند. (منتخب اللغات ). || سیاهی لب که نیکو نماید. (منتهی الارب ).
-
علی
لغتنامه دهخدا
علی . [ ع َ ] (اِخ ) ابن لب بن شلبون معافری ، مکنّی به ابوالحسن . از وزرای اندلس . رجوع به علی معافری (ابن لب ...) شود.
-
لوشه
لغتنامه دهخدا
لوشه . [ ل َ / لُو ش َ / ش ِ ] (اِ) لُنج . جحفلة. لویشه . لبیشه . لب حیوان و به طور مزاح لب انسان . لُنج . لَفج . لب ستبر. لَفچ .
-
اطمی
لغتنامه دهخدا
اطمی . [ اَ ما ](ع ص ) باریک لب . (زوزنی ). سیه لب . (مؤید الفضلاء). درمتن چنین است و صحیح اظمی است . رجوع به اظمی شود.
-
سه لبه
لغتنامه دهخدا
سه لبه . [ س ِ ل َ ب َ / ب ِ ] (ص نسبی مرکب ) لب شکری . آنکه یکی از دو لب زیرین یا زبرین او شکافته ٔ مادرزاد باشد. (یادداشت بخط مؤلف ). رجوع به سه لب شود.
-
شفه
لغتنامه دهخدا
شفه . [ ش َ ف َ/ ف ِ ] (از ع ، اِ) شفة. شَفَه ْ. لب : شفه ٔ علیا؛ لب زبرین . شفه ٔ سفلی ؛ لب زیرین . (یادداشت مؤلف ). و رجوع به شَفَه ْ و شفة شود.
-
تشنه زبان
لغتنامه دهخدا
تشنه زبان . [ ت ِ ن َ / ن ِ زَ ] (ص مرکب ) تشنه لب . عطشان : آب روان بود فرود آمدم تشنه زبان بر لب رود آمدم . نظامی .و رجوع به تشنه لب شود.