کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
لبیبی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
لبیبی
لغتنامه دهخدا
لبیبی . [ ل َ ] (اِخ ) از شعرای معروف اواخر قرن چهارم و اوایل قرن پنجم هجری است و مسعودسعد وی را اوستاد و سیدالشعرا خوانده در قصیدتی بمطلع:بنظم و نثر گر امروز افتخار سزاست مرا سزاست که امروز نظم و نثر مراست آنجا که گوید و مصراعی از لبیبی تضمین کند:بد...
-
جستوجو در متن
-
طرفة
لغتنامه دهخدا
طرفة. [ طُ ف َ ] (اِخ ) نام زنی بوده است معروفه : از شمار تو کس طرفه بمهر است هنوزوز شمار دگران چون در تیم دودر است .لبیبی .
-
ابوالحر
لغتنامه دهخدا
ابوالحر. [ اَ بُل ْ ح ُرر ] (اِخ ) بوالحرّ. در قطعه ٔ ذیل از لبیبی نام این شاعر آمده است :قیاس ... نْش چگونه کنم بیا و بگوی ایا گذشته به شعر از بیانی و بوالحراگر ندانی بندیش تا چگونه بودکه سبزه خورده بفاژد بهارگه اشتر. لبیبی .و در لغت نامه ٔ اسدی بیت...
-
آفرنگان
لغتنامه دهخدا
آفرنگان . [ ف َ رِ ] (اِ) نام نسکی از بیست ویک نسک کتاب زند. (برهان ) : از اطاعت با پدر زردشت پیرخود به نسک آفرنگان گفته است . لبیبی .اصل این کلمه آفرینگان است .
-
آفندیدن
لغتنامه دهخدا
آفندیدن . [ ف َ دی دَ ] (مص ) اَفندیدن .جنگ کردن . جدال و عداوت و خصومت ورزیدن : در دل او آن نصیحت کار کردترک آفندیدن و پیکار کرد.لبیبی .
-
رزگون
لغتنامه دهخدا
رزگون . [ رَ ] (اِخ ) ظاهراً نام دیهی بوده به ماوراءالنهر یا در نواحی غزنه . (یادداشت مؤلف ) : پای او افراشتند اینجا چنانک تو به رزگون راژهاافراشتی .لبیبی .
-
پداندر
لغتنامه دهخدا
پداندر. [ پ َ اَ دَ ] (اِ مرکب ) ناپدری . شوی مادر. پدراندر : از پدر چون از پداندر دشمنی بیند همی مادر از کینه بر او مانند مادندر شود.لبیبی .
-
ظن نیکو
لغتنامه دهخدا
ظن نیکو. [ ظَن ْ ن ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) حسن ظن ّ : بر ظن نیکو قصد کردم بدوآزادگی کرد و وفا کرد ظن . فرخی .من در تو فکنده ظن نیکوابلیس ترا ز ره فکنده .لبیبی .
-
کتف افراختن
لغتنامه دهخدا
کتف افراختن . [ ک َ ت ِ اَ ت َ ] (مص مرکب ) مجازاً، تکبر نمودن . (یادداشت مؤلف ) : نه همه کار تو دانی نه همه زور تراست لنج پر باد مکن بیش و کتف برمفراز.لبیبی (از فرهنگ اسدی نخجوانی ).
-
فرخو کردن
لغتنامه دهخدا
فرخو کردن . [ ف َ خ َ / خُو ک َ دَ ] (مص مرکب ) هرس کردن . (یادداشت به خط مؤلف ) : مر کشت را خود افکن نیرو رز را به دست خود کن فرخو. لبیبی .رجوع به فرخو و پرخو شود.
-
شکم مالان
لغتنامه دهخدا
شکم مالان . [ ش ِ ک َ ] (نف مرکب ، ق مرکب ) به معنی رفتن و خزیدن چون مار و غیره . (یادداشت مؤلف ) : شکم مالان به هامون بر همی رفت شده هامون به زیر او مقعر.لبیبی .
-
یکرهه
لغتنامه دهخدا
یکرهه . [ ی َ / ی ِ رَهََ / هَِ ] (ق مرکب ) یک باره . یکسره . به کلی . بالتمام . تماماً. به یک بارگی . (یادداشت مؤلف ) : دگر نخواهم گفتن همی سرود و غزل که رفت یکرهه بازار و قیمت سرواد. لبیبی .و رجوع به یکره شود.
-
یغ
لغتنامه دهخدا
یغ. [ ی ُ ] (اِ) مخفف یوغ . (لغت فرس اسدی ). مخفف یوغ : تو را گردنت نیست بسته به یغوگرنی بر او راست باشد سپار. لبیبی (از لغت فرس اسدی ).و رجوع به یوغ شود.
-
دوک ریسی
لغتنامه دهخدا
دوک ریسی . (حامص مرکب ) دوک رشتن . صفت و شغل دوک ریس : زن برون کرد کلوک از انگشت کرد بر دوک و دوک ریسی پشت . لبیبی .و رجوع به دوک شود.