کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
لبپر زدن لپر زدن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
لپر زدن
لغتنامه دهخدا
لپر زدن . [ ل َپ ْ پ َ زَ دَ ] (مص مرکب ) لب پَر زدن . با موج خرد در آوندی یا حوضی آب به دفعات بیرون ریختن . رجوع به لب پر زدن شود.
-
اسن
لغتنامه دهخدا
اسن . [ اَ ] (ع مص ) تی پا زدن . اردنگ زدن . کسعْ. زهکونی زدن . زفکنه زدن . شلخته زدن . سرچنگ زدن .
-
زهکونی زدن
لغتنامه دهخدا
زهکونی زدن . [ زِ زَ دَ ] (مص مرکب ) کَسْع. اَسْن . تی پا زدن . اردنگ زدن . زفکنه زدن . شلخته زدن . سرچنگ زدن . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا).
-
خروش زدن
لغتنامه دهخدا
خروش زدن . [ خ ُ زَ دَ ] (مص مرکب ) فریاد زدن . نعره زدن . بانگ زدن .
-
تیپا زدن
لغتنامه دهخدا
تیپا زدن . [ زَ دَ ] (مص مرکب ) با نوک پا ضربه زدن . تک پا زدن . (فرهنگ فارسی معین ). زفکنه زدن . اردنگ زدن . زه کونی زدن . شلخته زدن . سرچنگ زدن . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). راندن .
-
چپه زدن
لغتنامه دهخدا
چپه زدن . [ چ َ پ َ / پ ِ زَ دَ ] (مص مرکب ) دست زدن . کف زدن . دستک زدن . چپک زدن . تصدیه . تصدید. تصفیح . || دست زدن بعلامت شادی . کف زدن بعلامت شادمانی کردن . چپک زدن بقصد تشویق کردن از کسی یا ابراز خوشحالی نمودن از عمل آن کس . صفق . رجوع به چپک ز...
-
پی سر زدن
لغتنامه دهخدا
پی سر زدن . [ پ َ / پ ِ س َ زَ دَ ] (مص مرکب ) پشت گردنی زدن . قفا زدن . سیلی زدن بپشت گردن کسی . لت زدن .
-
چخماق زدن
لغتنامه دهخدا
چخماق زدن . [ چ َ زَ دَ ] (مص مرکب ) چخماخ زدن . چقماق زدن . سنگ چخماق زدن . آتشپرک زدن . دو پاره سنگ یاپاره ٔ سنگ و آهنی را بیکدیگر زدن ، افروختن آتش را. بکار بردن سنگ چخماق . از سنگ چخماق برای روشن کردن آتش استفاده نمودن . اقتداح . رجوع به چخماخ زد...
-
ورجول زدن
لغتنامه دهخدا
ورجول زدن . [ وَ زَ دَ ] (مص مرکب ) ورجلا زدن . (فرهنگ فارسی معین ). رجوع به ورجلا زدن شود.
-
هتک زدن
لغتنامه دهخدا
هتک زدن . [ هَُ ت َ زَ دَ ] (مص مرکب ) در تداول عامه سوت زدن . صفیر زدن . (یادداشت مؤلف ).
-
لت زدن
لغتنامه دهخدا
لت زدن . [ ل َ زَ دَ ] (مص مرکب ) سیلی زدن . چک زدن .
-
ووژ زدن
لغتنامه دهخدا
ووژ زدن . [ زَ دَ ] (مص مرکب ) ووژ زدن مگس ؛ بسیار بودن مگس در جایی . (فرهنگ فارسی معین ). وور زدن . وول زدن .
-
تپغ زدن
لغتنامه دهخدا
تپغ زدن . [ ت ُ پ ُ زَ دَ ] (مص مرکب ) رجوع به تپق زدن و تبق زدن و طبق زدن شود.
-
ذح
لغتنامه دهخدا
ذح . [ ذَح ح ] (ع مص ) سیلی زدن . تپانچه زدن . طپانچه زدن . کشیده زدن . چک زدن . || شکافتن . || کوفتن . || آرمیدن با.
-
صفا زدن
لغتنامه دهخدا
صفا زدن . [ ص َ زَ دَ ] (مص مرکب ) صلا زدن . خوش باش زدن . خوش باد زدن : دامنی بر آتش گل چون صبا باید زدن سیرچشمان گلستان را صفا باید زدن .میرزا رضی دانش (از آنندراج ).