کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
لبنی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
لبنی
لغتنامه دهخدا
لبنی . [ ل َ ب َ نی ی ] (ع ص نسبی ) منسوب به لبن . شیری .
-
لبنی
لغتنامه دهخدا
لبنی . [ ل َ ب ِ نی ی ] (ع ص نسبی ) منسوب به لَبِن یعنی خشت خام .- شکل لبنی ؛ از مجسمات ، جسم مربعی است که دوبُعد از ابعاد آن متساوی و سومی کوچکتر است : اگر ازاین عددها (یعنی سه عدد که در هم ضرب شود) دو راست باشند و سوم کهتر آنچه گرد آید او را لبنی ...
-
لبنی
لغتنامه دهخدا
لبنی . [ ل ِ ] (اِخ ) دهی از بخش سنجابی شهرستان کرمانشاهان ، واقع در بیست هزارگزی کوزران و دوهزارگزی راه فرعی کوزران به جوانرود. دشت ، سردسیر. دارای صد تن سکنه . کردی و فارسی زبان . آب آن از چاه ، محصول آنجا غلات و حبوبات دیم و لبنیات . شغل اهالی زرا...
-
لبنی
لغتنامه دهخدا
لبنی . [ ل ُ نا ] (اِخ ) (الَ ...) جعفربن ابی بکر الحنفی المکی . صاحب : «دفع الشدة بجواز تأخیر الافاقی الاحرام الی جدة». (معجم المطبوعات ج 2).
-
لبنی
لغتنامه دهخدا
لبنی . [ ل ُ نا ] (اِخ ) خزاعیة. نام مادر ابولهب عموی پیغمبر (ص ). (عقد الفرید ج 3 ص 263).
-
لبنی
لغتنامه دهخدا
لبنی . [ ل ُ نا ] (اِخ ) رودباری است بسیار نخل و بلاد بنی کلاب را جز بدان جا نخلستانی نباشد و پیرامون آن پشته های بسیار است و گرد آن نقاطی است موسوم به اعراف و از آنجمله است اعراف لبنی .
-
لبنی
لغتنامه دهخدا
لبنی . [ ل ُ نا ] (اِخ ) نام دختری ادیبه از مردم اندلس ، مشهور به زیبائی و عالم بعلم صرف و حساب و شعر و دیگر فنون ادب و حسن خط و از کتاب حکم بن عبدالرحمن الثالث . (قاموس الاعلام ترکی ). زرکلی در الاعلام بنقل از بغیةالوعاة (ص 383) آرد: لبنی (وفات 394 ...
-
لبنی
لغتنامه دهخدا
لبنی . [ ل ُ نا ] (اِخ ) نام دهی است به فلسطین و بدانجا لفتکین المعزّی را فروگرفتند و نزد عزیز بردند.
-
لبنی
لغتنامه دهخدا
لبنی . [ ل ُ نا ] (اِخ ) نام کوهی است . ابومحمد الاسود گوید: لبنی در بلاد جذام باشدو ابوزیاد گوید عمروبن کلاب راست . (معجم البلدان ).
-
لبنی
لغتنامه دهخدا
لبنی . [ ل ُ نا ] (اِخ ) نام معشوقه ٔ قیس بن ذریح . صاحب تزیین الاسواق ، شرح پیوستگی آندو را چنین آرد: هو قیس بن ذریح بن سنة و هو رضیع الحسین بن علی بن ابیطالب و سبب علاقته بلبنی بنت الحباب الکعبیة انه ذهب لبعض حاجاته فمر ببنی کعب و قد احتدم الحرفاست...
-
لبنی
لغتنامه دهخدا
لبنی . [ ل ُ نا ] (اِخ )نام زنی است . (منتهی الارب ). کثیر گوید : اری الازارَ علی لبنی فاحسده ان الازار علی ماضم محسود.(عقدالفرید ج 7 ص 25).
-
لبنی
لغتنامه دهخدا
لبنی . [ ل ُ نا ] (ع اِ) درختی با شیر چون عسل که صمغ آن را حصی لبنی و میعه ٔ سائلة خوانند. (منتهی الارب ). درختی است شیره دار همچون عسل . (مهذب الأسماء). میعه ٔ سائله .(فهرست مخزن الادویه ) (تذکره ٔ ضریر انطاکی ). میعه است . (ذخیره ٔ خوارزمشاهی در ق...
-
واژههای مشابه
-
عسل لبنی
لغتنامه دهخدا
عسل لبنی . [ ع َ س َ ل ِل ُ نا ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) میعه ٔ سائله . (تحفه ٔ حکیم مؤمن ). عسل اللبنی . رجوع به عسل اللبنی شود.
-
حجر لبنی
لغتنامه دهخدا
حجر لبنی . [ ح َ ج َ رِ ل َ ب َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) رجوع به حجراللبنی شود .