کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
لبالب پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
لبالب
لغتنامه دهخدا
لبالب . [ ل َ ل َ ](ص مرکب ) لب بلب . لمالَم . مالامال . پر از مایعی تا لبه . پر تا لب چنانکه جامی . لب ریز. مملو. ممتلی . که تالب پر باشد چون پیمانه از شراب و حوض از آب و جز آن : بموسم گندم درو از آسمان باران آمد پانزده شبانه روز که حوضها لبالب شد. ...
-
لبالب
لغتنامه دهخدا
لبالب . [ ل َ ل ِ ] (ع اِ) لبالب ُالغنم ؛ غوغا و آواز گوسپندان . (منتهی الارب ).
-
جستوجو در متن
-
طفوح
لغتنامه دهخدا
طفوح . [ طُ ] (ع مص ) طفح . (منتهی الارب ). لبالب و پر شدن ظرف . (منتخب اللغات ). پر شدن . (تاج المصادر). لبالب شدن خنور. پر و لبالب گردیدن آوند و پر کردن آن را (لازم و متعدی ). (منتهی الارب ).
-
آمون
لغتنامه دهخدا
آمون . (ص ) پُر. لب ریز. لبالب . مملو. (برهان ).
-
تخت کردن
لغتنامه دهخدا
تخت کردن .[ ت َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) هموار کردن . تسطیح . مسطح کردن . || پر کردن . لبالب کردن . کامل کردن .
-
لب ریز کردن
لغتنامه دهخدا
لب ریز کردن . [ ل َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) لبالب کردن . پر کردن تا لبه : تطفیح ؛ لبریز کردن و لبریز گردانیدن . (منتهی الارب ).
-
طفح
لغتنامه دهخدا
طفح . [ طَ ] (ع مص )پر و لبالب گردیدن آوند و پر کردن آن (لازم و متعدی ). (منتهی الارب ). سرریز شدن . لبریز شدن . لبالب و پر شدن ظرف . (منتخب اللغات ). || پر شدن از شراب . || بر تمامی ایام بچه آوردن زن . || برداشتن باد پنبه را و بردن . (منتهی الارب ).
-
لب به لب
لغتنامه دهخدا
لب به لب . [ ل َ ب ِ ل َ ] (ص مرکب ) (در تداول عوام ) لبالب . پر تا لبه . مالامال . پر. رجوع به لبالب شود : پی دشمنان پخت آشی عجب ز ماهیچه دکان شده لب به لب .میرزا طاهر وحید (در توصیف شمشیرگر، از آنندراج ).- لب به لب شدن ؛ پر شدن . مالامال شدن .
-
چشم غزال
لغتنامه دهخدا
چشم غزال . [ چ َ / چ ِ م ِ غ َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) پیاله ٔ لبالب از شراب . (ناظم الاطباء). کنایه از جام پرشراب .
-
گندم درو
لغتنامه دهخدا
گندم درو. [ گ َ دُ دِ رَ / رُو ] (اِ مرکب ) وقتی از سال که گندم را درو کنند. خردادماه یا تیرماه : به موسم گندم درو، از آسمان باران آمد پانزده شبانه روز که حوضها لبالب شد. (تاریخ طبرستان ).
-
قالب زدن
لغتنامه دهخدا
قالب زدن . [ ل َ/ ل ِ زَ دَ ] (مص مرکب ) در قالب آوردن : حکیمی که جام لبالب زده رسیده به اسرار و قالب زده . ملاطغرا (از آنندراج ).|| دروغ گفتن . جعل کردن .
-
مستریض
لغتنامه دهخدا
مستریض . [ م ُ ت َ ] (ع ص ) جای فراخ و سیراب . (منتهی الارب ). || وادی که در آن مرغزار زیاد باشد. (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). || حوض که آب در آن لبالب باشد. (از ذیل اقرب الموارد).
-
اطفاح
لغتنامه دهخدا
اطفاح . [ اِ ] (ع مص ) پر و لبالب نمودن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). پر کردن . (زوزنی ). پر کردن چنانکه لبریز گردد. تطفیح . (ازاقرب الموارد) (از متن اللغة). رجوع به تطفیح شود.
-
لمالم
لغتنامه دهخدا
لمالم . [ ل َ ل َ ] (ص مرکب ) لبالب . مالامال . (برهان ). پُر. مَملوّ. نیک پُر. پُر تا لبه چنانکه از سر بخواهد شدن . رجوع به لبالب شود : نه از لشکر ما کسی کم شده ست نه این کشور از خون لمالم شده ست . فردوسی .(رشیدی این لغت را به ضم هر دو لام و در شعرف...