کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
لاکشه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
لاکشه
لغتنامه دهخدا
لاکشه . [ ش َ / ش ِ ] (اِ) لاخشه . لاکچه . لخشک . جون عمه .لطیفه . تتماج . لاکشته . رجوع به لاخشه شود.
-
جستوجو در متن
-
لطیفه
لغتنامه دهخدا
لطیفه . [ ل َ ف َ] (ع اِ) لاخشه . لاکشه . لاکچه . لخشک . جون عمه . تتماج .
-
لاکچه
لغتنامه دهخدا
لاکچه . [ چ َ / چ ِ ] (اِ) تتماج . و آن آشی است معروف . (آنندراج ) (برهان ). لخشک . جون عمه . لطیفه . لاکشه . لاخشه . (بحر الجواهر). تتماج . (بحر الجواهر). رشته ای که بشکل مثلث برند، آشی که از آن پزند. توتماج . (زمخشری ).
-
لاکشته
لغتنامه دهخدا
لاکشته . [ ت َ/ ت ِ ] (اِ) لاکچه . لاخشه . لاکشه . لخشک . جون عمه . لطیفه . تتماج . لاخشته . نوعی رشته که لوزی برند و از آن آش پزند : لاکشته و رشته فرموده بود [ سلطان مسعود ] بیاوردند بسیار. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 222).
-
لاخشته
لغتنامه دهخدا
لاخشته . [ خ ِ ت َ / ت ِ ] (اِ) نوعی از آش آرد باشد. گویند آش تتماج است . (برهان ). لاکشته و هی معرّبة. (مهذب الاسماء). تتماج . (دهار) (بحرالجواهر). لاکچه . لاکشه . (بحرالجواهر). صاحب آنندراج گوید: نوعی از آش آرد باشد و بعضی گویند آش تتماج است و سرور...
-
لخشک
لغتنامه دهخدا
لخشک . [ ل َ ش َ ] (اِ) نوعی از آش آردباشد. (برهان ). نوعی از آش است که از خمیر میسازند ولی آن را رشته نمی کنند بلکه از تکه های درشت خمیر چنانکه در برابر آش رشته گویند آش لخشک . آش لخشک را عموم خورند ولی آش رشته مخصوص اعیان است . (لغت محلی گناباد خرا...
-
لاخشه
لغتنامه دهخدا
لاخشه . [ خ ِ ش َ / ش ِ ] (اِ) لاخشته . این کلمه به قول جوهری فارسی است و عربی آن اطریه است . تتماج . (دستوراللغة). توتماج (زمخشری ). معرب لاکشه . (مجمل ). لخشک . لاکشته . قسمی رشته . جون عمه . عویثه . نوعی رشته . رشته که لوزی برند. آشی که از آن پزند...
-
لخشه
لغتنامه دهخدا
لخشه . [ ل َ ش َ / ش ِ ] (اِ) شَرَر. (مجمل اللغة). شعله ٔ آتش . اخگر. (برهان ) (غیاث ). لخچه . رجوع به لخچه شود : آتش عشق را ز بس سوز است آه شعله است ، غم بود لخشه . اورمزدی (از جهانگیری ). || سرشک آتش . (مجمل اللغة). سرشک آتش و آن قطره هایی است که ا...