کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
لاک پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
لاک
لغتنامه دهخدا
لاک . (اِ) تغار چوبین که آرد سرشند در آن . نقیر. تغار. کاسه و کاسه ٔ چوبین . (برهان ) (آنندراج ). لاوَک . ظرف چوبی که با چرخهای آبی میتراشند و یک پارچه میباشد. (در گیلان ) : گل و شکر (گاه ساختن گل انگبین ) بطشتی یا لاکی چوبین یا تغاری سفالین کنند. (ذ...
-
لاک
لغتنامه دهخدا
لاک .(ع حرف ربط) مخفف لکن . شمس قیس در المعجم آرد: «لاک »و «لکن » و «ولی » هر سه مستعمل است . «لکن » به اتفاق لفظی تازی است [ در اصل ] نون لکن مشدد [ است ] و تخفیف را ساکن در لفظ می آرند و ضرورت شعر را نیز، و نون اسقاط میکنند و لاک میگویند چنانک شعر ...
-
واژههای مشابه
-
رنگ لاک
لغتنامه دهخدا
رنگ لاک . [ رَ ] (اِ مرکب ) هر جوهری که بدان رنگ کنند. (ناظم الاطباء) (از اشتینگاس ).
-
لاک زدن
لغتنامه دهخدا
لاک زدن . [ زَ دَ ] (مص مرکب ) اندودن با لاک .- لاک زدن . ناخن ؛ اندودن ناخن به لاک .
-
لاک تاش
لغتنامه دهخدا
لاک تاش . (اِخ ) نام دیهی به هزارجریب مازندران . (مازندران و استراباد رابینو ص 124 بخش انگلیسی ).
-
لاک تراش
لغتنامه دهخدا
لاک تراش . [ ت َ ] (اِخ ) نام دیهی به هزار جریب مازندران . (مازندران و استراباد رابینو ص 124 بخش انگلیسی ). دهی از دهستان هزار جریب بخش چهاردانگه شهرستان ساری . واقع در 50 هزارگزی شمال خاوری کیاسر. کوهستانی ، جنگلی ، معتدل و مرطوب . دارای 360 تن سکنه...
-
لاک تراش
لغتنامه دهخدا
لاک تراش . [ ت َ ] (نف مرکب ) آنکه لاک سازد.
-
لاک تراشان
لغتنامه دهخدا
لاک تراشان . [ ت َ ] (اِخ ) نام دهی از دهستان کلیجان شهرستان شهسوار واقع در 48 هزارگزی جنوب باختری شهسوار. کوهستانی ، سردسیر، دارای 135 تن سکنه شیعه ، گیلکی و فارسی زبان ، آب آن از چشمه سار، محصول آن گندم وسیب زمینی و لبنیات . شغل اهالی زراعت و گله د...
-
بن لاک
لغتنامه دهخدا
بن لاک . [ ب ُ ] (اِ مرکب )لک ، بن لاک باشد و لکا باز پس مانده بود و در دسته های کارد بکار رود. لک که دسته های کارد بدان سخت کنند. (از حاشیه ٔ لغت فرس اسدی ص 283). رجوع به دوزه شود.
-
لاک و الکلی
لغتنامه دهخدا
لاک و الکلی . [ ک ُ اَ ک ُ ] (ص نسبی مرکب ) آنچه از در و پنجره و میز و صندلی و دیگر ادوات چوبی که با مایع مرکب از الکل تقلیبی و لاک رنگ شود. || رنگ حاصل از اختلاط لاک و الکل پس از استعمال .
-
جستوجو در متن
-
لاکل
لغتنامه دهخدا
لاکل . [ لاک ْ ک ُ ](فرانسوی ، اِ) نام جسمی در شیرابه ٔ درخت لاک . (گیاه شناسی حسین گل گلاب ص 55).
-
تسباغه
لغتنامه دهخدا
تسباغه . [ ت ُ غ َ ] (ترکی ، اِ) به ترکی سلحفاة است . (تحفه ٔ حکیم مؤمن ). لاک پشت . و رجوع به لاک پشت و سلحفاة شود.
-
دوس
لغتنامه دهخدا
دوس . (اِ) گچ و لاک . (ناظم الاطباء).