کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
لأمة پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
لأمة
لغتنامه دهخدا
لأمة. [ ل َءْ م َ ] (ع مص ) ناکس و فرومایه گردیدن و زفت گشتن . ملامة. لؤم . (منتهی الارب ). ناکس شدن . (تاج المصادر).
-
لأمة
لغتنامه دهخدا
لأمة. [ ل َءْ م َ ](ع اِ) زره . ج ، لأم ، لؤم . (منتهی الارب ). زره چست بافته . (مهذب الاسماء). چست بافته . (السامی فی الاسامی ).
-
واژههای مشابه
-
لامه
لغتنامه دهخدا
لامه . [ م َ / م ِ ] (اِ) لامک . چهار ذرعی که بربالای دستار بلام الف بندند. (برهان ). دستاری باشد که بالای دستار بر سر بندند. (صحاح الفرس ).هر چه از بالای دستار بلام الف بندند لامه گویند. (لغت نامه ٔ اسدی ) : پیراهن لؤلؤی برنگ کامه وان کفش دریده و ...
-
لامة
لغتنامه دهخدا
لامة. [ م م َ ] (ع ص ، اِ) عین ٌ لامة؛ چشم زخم یا هرچه که بدان ترسند از فساد و بدی و مانند آن . یقال : اعیذه من کل ّ عامة و لامة. (منتهی الارب ).
-
لامة
لغتنامه دهخدا
لامة. [ م َ ] (ع اِ) ترس . لام . || کار ملامتناک . || زره . (منتهی الارب ). جامه ای از حلقه های آهن . (برهان ).
-
جستوجو در متن
-
لأم
لغتنامه دهخدا
لأم . [ ل َءْم ْ ](ع اِ) ج ِ لأمة. (منتهی الارب ). رجوع به لأمة شود.
-
لؤم
لغتنامه دهخدا
لؤم . [ ل ُ ءَ ] (ع اِ) ج ِ لأمة. (منتهی الارب ).
-
کار ملامتناک
لغتنامه دهخدا
کار ملامتناک . [ رِ م َ م َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) لومة. لامه . (منتهی الارب ).
-
لامک
لغتنامه دهخدا
لامک . [ م َ ](اِ) لامه . چارگزی را گویند که بر بالای دستار بندند و آن در هند بیشتر متعارف است . (برهان ) : پیچیده یکی لامک میرانه به سر بربربسته یکی گزلک ترکانه کمر بر.سوزنی .
-
لامی
لغتنامه دهخدا
لامی . (ص نسبی ) منسوب به لام . || (اِ) لامه . لامک . لام الف : پیچیده یکی لامی میرانه به سر بربربسته یکی گزلک ترکانه کمر بر.(نسخه ای از سوزنی ).
-
لام الف
لغتنامه دهخدا
لام الف . [ اَ ل ِ ] (اِ مرکب ) لام الف لا. نام الف ساکن باشد و در الفبا آن رابه صورت «لا» ضبط کنند. و از آن در حروف الف را خواهند یعنی همزه ٔ ساکنه را. رجوع به لا شود : قلمت نافذ امر است و چنان گر خواهدلام الف منفی گردد ز حروف معجم . سوزنی . || گره ...
-
مرواریدی
لغتنامه دهخدا
مرواریدی . [ م ُرْ ] (اِخ ) شاعری باستانی . اسدی در لغت فرس ذیل کلمه ٔلامه بیت زیر را از او بشاهد آورده است : پیراهن لؤلئی به رنگ کامه وان کفش دریده و بسر برلامه .اسدی .
-
مشرکة
لغتنامه دهخدا
مشرکة. [ م ُ رِ ک َ ] (ع ص ) مؤنث مشرک . ج ، مشرکات : و لامة مؤمنة خیر من مشرکةو لو اعجبتکم . (قرآن 221/2). و رجوع به مشرک شود.