کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
لان پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
لان
لغتنامه دهخدا
لان . (اِ) بی حقیقتی و بی وفائی . (برهان ) (جهانگیری ) : می آیدم ز رنگ تو ای یار بوی لان برکنده ای ز خشم دل از یار مهربان .مولوی .
-
لان
لغتنامه دهخدا
لان . (اِخ ) (الَ ...) شهری و نیز گروهی بطرف ارمینیه . (منتهی الارب ). بلاد واسعی بطرف ارمینیه نزدیک باب الابواب مجاور خزر و عامه بغلط علاّن گویندو ایشان نصارا باشند و بندگان جلد از آنجا آرند. (معجم البلدان ): سریر، مملکتی است میان لان و باب الابواب ...
-
لان
لغتنامه دهخدا
لان . (اِخ ) نام کرسی قدیم لانوا، مرکز ایالت اسن بفرانسه . دارای 19125 تن سکنه .
-
لان
لغتنامه دهخدا
لان . (اِخ ) ژان . دوک ِ مُنتبلّو و مارشال فرانسه ، مولد لِکتور به سال 1769 م . وی در 1792 وارد فوج داوطلبان گردید و سه سال بعد درجه ٔ ژنرالی یافت . درلشکرکشی ناپلئون به مصر همراه بود و در کودتای «18 برومر» با بناپارت همراهی کرد و در منتبلو و مارنگو ...
-
لان
لغتنامه دهخدا
لان . (اِخ ) ادوار ویلیام . مولد 1801 و وفات 1876. «اشتهر بمعجمه الکبیر العربی - الانکلیزی الذی دعاه «مداللغة»، جمع فیه باصلاحات مختصرة کل ماجاء فی معاجم العرب و کتبهم اللغویة فنشر منه ستة مجلدات فی لندن (76-1863) و لما مات الحق به حفیده «لان پول » ب...
-
لان
لغتنامه دهخدا
لان . (فعل امر) امر از لاندن به معنی جنبانیدن و افشانیدن یعنی بجنبان و بیفشان . (برهان ) (جهانگیری ). رجوع به لاندن شود. || (اِ) مغاک و گودال . (برهان ). گو و مغاک . (آنندراج ). مغاک . اسدی در لغت نامه ذیل کلمه ٔمغاک گوید: گو باشد در زمین و لان نیز گ...
-
واژههای مشابه
-
گرگه لان
لغتنامه دهخدا
گرگه لان . [ گ ُ گ ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان خدابنده لو بخش صحنه ٔ شهرستان کرمانشاهان واقع در 10000گزی شمال صحنه . کنار راه مالرو صحنه بسنقر. هوای آن سرد. دارای 126 تن سکنه است . آب آنجا از چشمه تأمین میشود. محصول آن غلات دیمی و شغل اهالی زراعت و...
-
نمک لان
لغتنامه دهخدا
نمک لان . [ ن َ م َ ] (اِ مرکب ) نمک زار. نمک لاخ . (فرهنگ فارسی معین ) : در نمک لان چون خر مرده فتادآن خری و مردگی یکسو نهاد.مولوی (مثنوی چ نیکلسون دفتر 2 بیت 1344).
-
نمک لان
لغتنامه دهخدا
نمک لان . [ ن َ م َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان افشاریه ٔ ساوجبلاغ بخش کرج شهرستان تهران ، در 27هزارگزی مغرب کرج واقع است و 170 تن سکنه دارد. آبش از قنات ، محصولش غلات و صیفی و چغندر قند و لبنیات ، شغل مردمش زراعت و باغداری است . (از فرهنگ جغرافیایی ا...
-
نمک لان
لغتنامه دهخدا
نمک لان . [ ن َ م َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان ده پیر از بخش حومه ٔ شهرستان خرم آباد،در 19هزارگزی شمال خرم آباد واقع است و 240 تن سکنه دارد. آبش از چشمه و چاه ، محصولش غلات و لبنیات ، شغل اهالی زراعت و گله داری و فرش بافی است . معدن نمکی در این ده وج...
-
قلعه لان
لغتنامه دهخدا
قلعه لان . [ ق َ ع َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان بیلوار بخش مرکزی شهرستان کرمانشاهان ، واقع در 3هزارگزی خاور دیزگران و کنار راه سرتخت . موقع جغرافیایی آن کوهستانی و هوای آن سردسیری است . سکنه ٔ آن 455 تن است . آب آن از چشمه های متعدد و محصول آن غلات ،...
-
قلعه لان
لغتنامه دهخدا
قلعه لان . [ ق َ ع َ ] (اِخ ) نام یکی از پاسگاههای مرزبانی بخش سومار شهرستان قصرشیرین ، واقع در 12هزارگزی جنوب خاوری پاسگاه کانی شیخ . فعلاً پاسگاه دایر نیست . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5).
-
لان چئو
لغتنامه دهخدا
لان چئو. [ ] (اِخ ) نام شهری به چین و آن کرسی کان سو و کنار رود هوآنگ هو است . پانصد هزار تن سکنه دارد.
-
لان ولن
لغتنامه دهخدا
لان ولن . [ وُ ل ُ ] (اِخ ) نام کرسی بخش از ولایت «سن بریک » در ایالت کت دونر فرانسه ، دارای 1043 تن سکنه .