کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
لامپ پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
لامپ
لغتنامه دهخدا
لامپ . (فرانسوی ، اِ) قسمی چراغ که مخزنی دارد و در آن مایعی قابل احتراق چون روغن و نفت و غیره ریزند و فتیله ای در آن غوطه ور باشد و بر سر لوله ای از آبگینه دارد که شعله رااحاطه کند. لامپا. || لامپ الکتریک ، حبابی از آبگینه خالی از هوا یا محتوی گازی ر...
-
جستوجو در متن
-
لامپا
لغتنامه دهخدا
لامپا. (اِ) (از یونانی لامپاس ) قسمی چراغ . رجوع به لامپ شود.
-
چراغ نفتی
لغتنامه دهخدا
چراغ نفتی . [ چ َ / چ ِن َ ] (اِ مرکب ) چراغ نفت . چراغی که روغن سوخت آن نفت باشد. چراغی که با نفت سوزد. مقابل چراغ برق . لامپانفتی . چراغی که دارای لامپ و فتیله و جای نفت است .
-
چهارشاخه
لغتنامه دهخدا
چهارشاخه . [ چ َ /چ ِ خ َ / خ ِ ] (ص نسبی ) که شاخه و شعبه چهار دارد.- جار چهارشاخه ؛ لوستر و سقف آویزی که به هرجهت از جهات چهارگانه ٔ آن بازویی و شاخه ای منتهی به لامپ و حبابی متصل شود. نظیر پنج شاخه و ده شاخه و جز آن . رجوع به چارشاخه شود.
-
چراغ توری
لغتنامه دهخدا
چراغ توری . [ چ َ / چ ِ] (اِ مرکب ) نوعی چراغ نفتی تلمبه ای که شعله ٔ آن با توری مخصوص محصور میشود. قسمی چراغ نفتی ساخت فرنگ که با تلمبه و بی تلمبه و با لامپ و بدون لامپ آن مورداستعمال است و بر روی شعله ٔ آن یکنوع توری مخصوص و نسوز تعبیه شده که نور چ...
-
چراغ زنبوری
لغتنامه دهخدا
چراغ زنبوری . [ چ َ / چ ِ غ ِ زَم ْ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) چراغ توری . چراغ تلمبه ای . چراغ نفتی تلمبه داری که بوسیله ٔ تلمبه زدن و فشرده ساختن هوا نفت بطرف لوله بالا آید و بر روی شعله ٔ آن سرپوش توری از الیاف نسوز باشد که شعله را سفیدتر و نورانی ...
-
چراغ بادی
لغتنامه دهخدا
چراغ بادی . [ چ َ / چ ِ غ ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) چراغی که در جای بدون سقف روشن کنند و برای اینکه از باد خاموش نشود محفظه ای برای آن تعبیه کنند. چراغی که از باد خاموش نشود. فانوس . چراغ توری . نوعی چراغ نفتی دارای فتیله و لامپ که ساختمان مخصوص دا...
-
چراغ دستی
لغتنامه دهخدا
چراغ دستی . [ چ َ / چ ِ دَ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) چراغ کوچک نفتی یا برقی که مخصوص بدست گرفتن و با خود داشتن و از جایی بجایی بردن است . فانوس کوچک . چراغ برقی کوچک و استوانه ای شکل دارای لامپ و قوه ٔ برق که با فشار دادن دگمه ای روشن و خاموش شود. چر...
-
تلویزیون
لغتنامه دهخدا
تلویزیون . [ ت ِ ل ِ یُن ْ ] (فرانسوی ، اِ) تله ویزیون .دستگاهی است که بوسیله ٔ آن می توان حوادثی را که در صحنه ٔ مخصوص (جایگاه فرستنده ) از مسافت چندین کیلومتری روی میدهد مشاهده کرد و صدایی که نزدیک صحنه ٔ عمل ایجاد می گردد شنید. در دستگاههای گیرنده...
-
سرپیچ
لغتنامه دهخدا
سرپیچ . [ س َ ] (نف مرکب ) سرپیچنده از فرمان و دستور. || (اِمرکب ) آنچه به سر پیچند. دستار. عمامه : ماننده ٔ مار پیچ برپیچ پیچیده سر از کلاه و سرپیچ . نظامی . || کنایه از پینکی و مقدمه ٔ خواب که در عرف هند اونگنا گویند. (آنندراج ) : زندگی را در فراقت...
-
چراغ خواب
لغتنامه دهخدا
چراغ خواب . [ چ َ / چ ِ غ ِ خوا / خا ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) چراغی که در اطاق خواب روشن نگاه دارند. نوعی چراغ مخصوص روشن کردن و روشن گذاشتن در اطاق خواب پس از خوابیدن . قسمی چراغ نفتی کوچک و کم نور که هنگام خفتن ، در اطاق خواب روشن کنند. یک نوع چر...
-
لامپساک
لغتنامه دهخدا
لامپساک . (اِخ ) نام شهر و بندری به آسیای صغیر کنار بحرالجزائر (هلس پنت ). امروز آن را لامساکی گویند و سه هزار تن سکنه دارد. اَناکسیمن که اسکندر مقدونی در فصاحت وبلاغت از وی پیروی میکرد از آنجاست . گویند این شخص روزی باعث نجات وطن خود شد توضیح اینکه ...
-
تلگراف بی سیم
لغتنامه دهخدا
تلگراف بی سیم . [ ت ِ گ ِ ف ِ / ت ِ ل ِ ف ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) تلگراف بی سیم و رادیو بر اساس امواج هرتز استوار است و آن چنان است که بکمک بوبین رمکرف میتوان جرقه ٔ الکتریکی بسیار شدید و طویلی بین دو سر ثانویه ٔ آن تولید کرد. هرتز مشاهده کرد که ...
-
دو شاخه
لغتنامه دهخدا
دو شاخه . [ دُ خ َ/ خ ِ ] (ص مرکب ، اِ مرکب ) هر چیز که دارای دو شاخ باشد. (ناظم الاطباء): گاو دوشاخه . || آنکه دارای دو شعبه و سر بود: درخت دو شاخه . (یادداشت مؤلف ). || هر چه دارای دوشعبه باشد. دوپر. دوپره . دوشاخ . دوزبانه . (یادداشت مؤلف ) : تن...