کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
لالهوش پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
لاله وش
لغتنامه دهخدا
لاله وش . [ ل َ / ل ِ وَ ] (ص مرکب ) لاله سان . لاله مانند. شبه لاله . لاله گون . چون لاله .
-
وش
لغتنامه دهخدا
وش . [ وَ ] (ص ) وشت . (فرهنگ فارسی معین ). خوب و خوش ، چنانکه گویند: وش آمدی ، یعنی خوش آمدی . (برهان ). خوب و خوش و زیبا. (ناظم الاطباء).- وش آمدن ؛ خوش آمدن . (ناظم الاطباء) : باد اگرچه وش آمد و دلکش بر حدث بگذرد نباشد وش . سنایی . || سره و انتخا...
-
لاله
لغتنامه دهخدا
لاله . [ ل َ / ل ِ ] (اِخ ) از شعرای هندوستان از براهمه ٔ کایتهه و از شاگردان قاضی محمد صادق خان اختری . این رباعی او راست :داریم هوای وصل آن یار که نیست خواهیم وفا از آن ستمکار که نیست در فرقت یار صبر جستیم و قرارآواز برآمد از دل زار که نیست .(قاموس...
-
لاله
لغتنامه دهخدا
لاله . [ ل َ / ل ِ ] (اِخ ) نام طایفه ای از ایلات کرد ایران که تقریباً صد خانوارند و در قریه ٔ امام مسکن دارند.
-
لاله
لغتنامه دهخدا
لاله .[ ل َ / ل ِ ] (اِ) معمولا گلهای پیازداری را گویند که نام علمی آنها تولیپا و از خانواده ٔ لیلیاسه و آن از دسته ٔ سوسن ها و از تیره ٔ سوسنی هاست و کاسه و جام آن تشکیل جامی قشنگ و کامل میدهد. (گیاه شناسی گل گلاب ص 281). انواع لاله های وحشی در ایرا...
-
لاله لاله
لغتنامه دهخدا
لاله لاله . [ ل َ ل َ / ل ِ ل ِ ] (ق مرکب ) گل گل . (آنندراج ) : خون لاله لاله می چکد از رنگ آل توگلگونه ٔ هم اند جلال و جمال تو.صائب (از آنندراج ).
-
عریان وش
لغتنامه دهخدا
عریان وش . [ ع ُرْ وَ ] (ص مرکب ) بسان عریان . عریان مانند. برهنه مانند : چنگ است عریان وش سرش صدره ٔبریشم در برش بسته پلاسین میزرش زانوش پنهان بین در او.خاقانی .
-
عاشق وش
لغتنامه دهخدا
عاشق وش . [ ش ِ وَ ] (ص مرکب ) بمانند عاشق . همانند عاشق : در هر چمن عاشق وشان بر ساقی و می جانفشان پیر خرد ز انصافشان با می مواسا داشتن .نظامی .
-
کبک وش
لغتنامه دهخدا
کبک وش . [ ک َ وَ] (ص مرکب ، ق مرکب ) کبک مثال . کبک رفتار : کبک وش آن باز کبوترنمای فاخته رو گشت به فر همای .نظامی .
-
کودک وش
لغتنامه دهخدا
کودک وش . [ دَ وَ ] (ص مرکب ) کودک مانند. بچگانه . (فرهنگ فارسی معین ) : مرد خدا کی کند میل به لذات خلددر دل کودک وشان لذت حلوا طلب !وحشی بافقی (از آنندراج ).
-
کنده وش
لغتنامه دهخدا
کنده وش . [ ک َ دَ / دِ وَ ] (اِ مرکب ) راه سنگلاخ . (ناظم الاطباء) (از اشتینگاس ). و رجوع به ماده ٔ قبل شود.
-
گردون وش
لغتنامه دهخدا
گردون وش . [ گ َوَ ] (ص مرکب ) آسمان گونه . مانند آسمان : وآن چنگ گردون وش سرش ده ماه نو خدمتگرش ساعات روز و شب درش مطرب مهیا داشته .خاقانی .
-
نیزه وش
لغتنامه دهخدا
نیزه وش . [ ن َ / ن ِ زَ / زِ وَ ] (ص مرکب ) به سان نیزه . نیزه مانند. مانند نیزه بلند و تیز و نافذ : تیر چرخ از نیزه وش کلکم سپر افکند ازآنک هیچ تیغ نطق هیجا برنتابد بیش از این .خاقانی .
-
نیست وش
لغتنامه دهخدا
نیست وش . [ وَ ] (ص مرکب ) معدوم مانند. نابودنما. (فرهنگ فارسی معین ). نیست شکل . که به ظاهر معدوم و ناپدید است : نیست وش باشد خیال اندر جهان تو جهانی بر خیالی بین روان .مولوی .
-
صوفی وش
لغتنامه دهخدا
صوفی وش . [ وَ ] (ص مرکب ) صوفی مانند. شبیه به صوفی . متصوف : از این مزوجه و خرقه نیک در تنگم به یک کرشمه ٔ صوفی وشم قلندر کن . حافظ.درین صوفی وشان دردی ندیدم که صافی باد عیش دردنوشان .حافظ.