کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
لاف و نام پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
لاف و نام
لغتنامه دهخدا
لاف و نام . [ ف ُ ] (اِ مرکب ، از اتباع ) از اتباع است مانند نام و ننگ : بدانگه که آراست خواهی مصاف منی بفکن از سر گه نام و لاف . اسدی (گرشاسبنامه ).کرا نازمودی گه نام و لاف نشاید شمردنش خوار از گزاف .اسدی (گرشاسبنامه ).
-
واژههای مشابه
-
لأف
لغتنامه دهخدا
لأف . [ ل َءْف ْ ] (ع مص ) نیک خوردن طعام را. (منتهی الارب ).
-
لاف سنجیدن
لغتنامه دهخدا
لاف سنجیدن . [ س َ دَ ] (مص مرکب ) لاف زدن : هان بکش عرفی عنان مستانه مدح خود مسنج ترکتازیها مسلم لاف سنجیها صواب .عرفی .
-
لاف پاش
لغتنامه دهخدا
لاف پاش . (نف مرکب ) لاف پیما : کو لاف پاش هست نزدیک فاضلان شعرم بروی دعوی برهان روزگار. (؟)انوری (از آنندراج ).
-
لاف پیمای
لغتنامه دهخدا
لاف پیمای . [ پ َ / پ ِ ] (نف مرکب ) لاف زن : مکن خود را تسلی از علاج لاف پیمایان ز خاموشان طلب کن نسخه ٔ درد سرخود را.دانش (از آنندراج ).
-
لاف زن
لغتنامه دهخدا
لاف زن . [ زَ] (نف مرکب ) خودستا. خودنما. صلف . متصلف تأه . جعظری . تیاه . تیهان . صلاّف ، جعظار؛ کوتاه درشت لاف زن . جعظارة؛ کوتاه سطبر لاف زن کم عقل . تیار؛ مرد متکبر شوریده عقل لاف زن . (منتهی الارب ).
-
لاف زنی
لغتنامه دهخدا
لاف زنی . [ زَ ] (حامص مرکب ) خودستائی . تصلف . تعنفص . (منتهی الارب ).
-
لاف کیش
لغتنامه دهخدا
لاف کیش . (ص مرکب ) معتاد به لاف : لاف کیشی ، کاسه لیسی طبل خواربانگ طبلش رفته اطراف دیار.مولوی .
-
جستوجو در متن
-
نام آوری
لغتنامه دهخدا
نام آوری . [ وَ ] (حامص مرکب ) نامبرداری . نامداری . شهرت . آوازه . بلندآوازگی . نام آور بودن . مشهور و معروف و سرشناس بودن . معروفیت . سرشناسی : هرکه در مهتری گذارد گام زین دو نام آوری برآرد نام . نظامی .دروغی نگویم در این داوری به حجت زنم لاف نام آ...
-
صاعد
لغتنامه دهخدا
صاعد. [ ع ِ ] (اِخ ) ابن هبةاﷲبن مؤمل ، مکنی به ابی الحسین یا ابی الحسن . قفطی گوید: وی ماری نام داشت ، و این نام کنیسه است ، چه نصارا فرزندان را به هنگام ولادت نام هایی گذارند سپس هنگام غسل تعمید آن نام به یکی از نامهای صلحای مسیحیت تبدیل کنند. وی ...
-
بادفروش
لغتنامه دهخدا
بادفروش . [ ف ُ ] (نف مرکب ) بمعنی بادپر است . آنچه بعضی محققین گمان برده اند که بادفروش فارسی تراشیده ٔ اهل هند است از عدم اعتنا بود، چرا که شاعر مذکور به هند نیامده و بدخشانی الاصل و همدانی المولد است . نصیرای بدخشانی گوید : بسان بادفروشان چه بادپی...
-
شونیزیة
لغتنامه دهخدا
شونیزیة. [ زی ی َ ] (اِخ ) نام مقبره ای بجانب غربی بغداد. (یادداشت مؤلف ). مقبره ای است در سمت مغرب بغداد و جمع کثیری از صلحا در این مکان دفن شده اند: جنید، سَری ّ سَقَطی ، جعفر خلدی ، رُوَیْم و سَمْنون محب . مسجد جنید نیز اینجاست که پهلویش خانقاهی ...
-
نام
لغتنامه دهخدا
نام . (اِ) لفظی که بدان کسی یا چیزی را بخوانند. اسم . (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ) (از فرهنگ نظام ). اسم علم چیزی . (بهار عجم ) (آنندراج ). اسم . (السامی ) (دانشنامه ٔ علائی ). کلمه ای که به کار می برند در تعیین شخص یا چیزی و به تازی اسم گویند. (ناظم...