کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
لاف زن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
کله زن
لغتنامه دهخدا
کله زن . [ ک َل ْ ل َ / ل ِ زَ ] (نف مرکب ) لاف زن . (ناظم الاطباء) (از اشتینگاس ).
-
پرلاف
لغتنامه دهخدا
پرلاف . [ پ ُ ] (ص مرکب ) لاف زن . که لاف بسیار زند. صَلِف . لافی . (منتهی الارب ). مُتَصَلِّف .
-
صلاف
لغتنامه دهخدا
صلاف . [ ص َل ْ لا ] (ع ص ) لاف زن . (مهذب الاسماء).
-
خودپیرا
لغتنامه دهخدا
خودپیرا. [ خوَدْ / خُدْ ] (نف مرکب ) لاف زن . دروغ زن در حق خود. (یادداشت بخط مؤلف ).
-
زن
لغتنامه دهخدا
زن . [ زَ ] (نف مرخم ) زننده و همیشه بطور ترکیب استعمال میشود... (ناظم الاطباء). زننده چون برهم زن و چیزی که زَنِش بر آن واقع شود... (آنندراج ). مخفف زننده در سینه زن ، بادزن ،دورزن ، جام زن ، گام زن ، چنگ زن ، تارزن ، تبیره زن ، خشت زن ، لاف زن ، را...
-
جعظار
لغتنامه دهخدا
جعظار. [ ج ِ ] (ع ص ) کوتاه درشت لاف زن . (منتهی الارب ). جعظارة.
-
غوچه
لغتنامه دهخدا
غوچه . [ چ َ / چ ِ ] (ص ) لاف زن هرزه گوی . (آنندراج ) || (اِ) تاج خروس . (ناظم الاطباء).
-
ضنط
لغتنامه دهخدا
ضنط. [ ض َ ن َ ] (ع مص ) فربه و پرگوشت شدن . || شادمانی . شادمانی کردن . || لاف زدن . || بی بهره شدن زن از شوی . (منتهی الارب ).
-
منگک
لغتنامه دهخدا
منگک . [ م َ گ َ ] (اِ) قمار که به عربی میسر خوانند. (برهان ) (اوبهی ) (آنندراج ). از منگ + ک (پسوند). رجوع به منگ شود. (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). || لاف وگزاف . (برهان ). لاف و گزاف و لاف زن . (ناظم الاطباء).
-
بادفیس
لغتنامه دهخدا
بادفیس . (اِ مرکب ) با باد و فیس (در گناباد خراسان ). لاف زن . رجوع به باد و فیس شود. لاف زدن و خود را پرباد کردن . (لغت محلی شوشتر نسخه ٔ خطی کتابخانه ٔ لغت نامه ).
-
جعظارة
لغتنامه دهخدا
جعظارة. [ ج ِ رَ ] (ع ص ) کوتاه سطبر لاف زن کم عقل (منتهی الارب ). جعظار. جعظری . مرد کوتاه . (مهذب الاسماء).
-
زونزی
لغتنامه دهخدا
زونزی . [ زَ وَ زا ] (ع ص ) مرد کوتاه بالا. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || مرد زیرکی نماینده ٔ لاف زن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به «زوزی » شود.
-
تیاه
لغتنامه دهخدا
تیاه . [ ت َی ْ یا ] (ع ص ) لاف زن و متکبر. نعت است ازتیه . (منتهی الارب ). لاف زننده و متکبر. (ناظم الاطباء). متکبر. (اقرب الموارد). || گمراه و آنکه به هر جای سرگردان رود. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). نعت است از تیه . (منتهی الارب ). رجوع به تیه ش...
-
گزاف گفتن
لغتنامه دهخدا
گزاف گفتن . [ گ ُ / گ ِ / گ َ گ ُ ت َ ] (مص مرکب ) لاف زدن . عبث گفتن . بیهوده گفتن .به دروغ چیزی را بر خود بستن که ندارد : گفت خر آخر همی زن لاف لاف در غریبی بس توان گفتن گزاف . مولوی .چو گزافی نگفت از او مازارگفت چیزی که برده ای بازآر.اوحدی .
-
جعظری
لغتنامه دهخدا
جعظری . [ ج َ ظَ ] (ع ص ) مردم بسیارخوار. (مهذب الاسماء). جعذری . اکول . پرخوار. شکم خواره . لتنبر. لتنبان . لتنبار. || درشت خوی بسیارخوار. || درشت خوی متکبر. || کوتاه سطبر لاف زن . (منتهی الارب ). جعظارة.