کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
لاغر پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
لاغر
لغتنامه دهخدا
لاغر. [ غ َ ] (اِخ ) دیهی است به شش فرسنگی میانه شمال و مغرب خنج . (فارس نامه ٔ ناصری ). نام محلی بر سر راه شیراز و سیراف (طاهری حالیه )از راه فیروزآباد میان کارزین و کرّان . و آن از نواحی کارزین است و گرمسیر است و هوا و آب ناموافق و درختان خرما و مر...
-
لاغر
لغتنامه دهخدا
لاغر. [ غ َ ] (اِخ ) قاضی احمد از شعرای ایران است . از مردم سیستان و شغل قضای آنجا داشت و بسبب لاغری جسم این تخلص گرفت و به قاضی لاغر شهرت یافت . وی به سال 958 درگذشته است او از حاکم وقت مملکت برنجید و به قندهار گریخت و این قطعه از آنجا به وی فرستاد:...
-
لاغر
لغتنامه دهخدا
لاغر. [ غ َ ] (ص ) مقابل فربه . نزار. باریک . باریک اندام . اَعجف . بات ّ. ابضع. تاک ّ. خجیف . خاسف . خل ّ. رجیع. دانق . رزیح . زک ّ. ساهمة. (شتر...) سودالبطون . سغل ، شنون . شاس . ضئیل . ضعیف . ضمد. ضاوی . عجفاء. غث ّ. غثیث . مدخول . غرا. غراة. مهزو...
-
واژههای مشابه
-
گوش لاغر
لغتنامه دهخدا
گوش لاغر. [ غ َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان صالح آباد بخش جنت آباد شهرستان مشهد واقع در 12هزارگزی شمال باختری صالح آباد، سر راه شوسه ٔ عمومی مشهد به صالح آباد. جلگه و معتدل و سکنه ٔ آن 357 تن است . آب آن از قنات تأمین میشود. محصول آن غلات و پنبه و شغ...
-
قاضی لاغر
لغتنامه دهخدا
قاضی لاغر. [ غ ِ ] (اِخ ) احمد سیستانی . از مشاهیر شعرای ایران است . رجوع به لاغری قاضی و قاموس الاعلام ترکی ج 5 ص 3965 و ریحانة الادب ج 3 ص 406 و آتشکده ٔ آذر ص 83 شود.
-
میان لاغر
لغتنامه دهخدا
میان لاغر. [ غ َ ] (ص مرکب ) کمرباریک . کمرلاغر. که کمری باریک و لاغر دارد. (از یادداشت مؤلف ) : همش رنگ و بوی و همش قد و شاخ سواری میان لاغرو برفراخ .فردوسی .
-
لاغر زمین
لغتنامه دهخدا
لاغر زمین .[ غ َ زَ ] (اِخ ) نام محلی در بیشه از توابع بارفروش . (مازندران و استرآباد رابینو بخش انگلیسی ص 118).
-
لاغر شکم
لغتنامه دهخدا
لاغر شکم . [ غ َ ش ِ ک َ ] (ص مرکب ) مصمعه . طوی ؛ مرد لاغرشکم . هیفاء؛ زن لاغرشکم . هیف ؛ لاغرشکم و باریک میان گردیدن . اسمأل الرجل ؛ لاغر و باریک شکم گردید. (منتهی الارب ).
-
قاضی احمد لاغر
لغتنامه دهخدا
قاضی احمد لاغر. [ اَ م َ دِ غ َ ] (اِخ ) رجوع به قاضی لاغر شود.
-
جستوجو در متن
-
لاغرو
لغتنامه دهخدا
لاغرو. [ غ َ ] (ص ) در تداول عوام سخت لاغر. بسیار لاغر.
-
هاس
لغتنامه دهخدا
هاس . (اِ) لاغر کردن . (زوزنی ).
-
زواریدن
لغتنامه دهخدا
زواریدن . [ زُ دَ ] (مص ) لاغر و فرتوت و نحیف گردیدن . (آنندراج ). پیر و لاغر شدن . (ناظم الاطباء).
-
حطب
لغتنامه دهخدا
حطب . [ ح َ طِ ] (ع ص ) مرد خشک لاغر. (منتهی الارب ). سخت لاغر. (مهذب الاسماء). نزار.