کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
لاش مرده پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
لاش مرده
لغتنامه دهخدا
لاش مرده . [ م ُ دَ / دِ ] (اِ مرکب ) جیفه . رجوع به لاش شود.
-
واژههای مشابه
-
گنده لاش
لغتنامه دهخدا
گنده لاش . [ گ َ دَ / دِ ] (اِ مرکب ) تخم مرغی که مرغ روی آن خوابیده و فاسد شده است .
-
لاش کردن
لغتنامه دهخدا
لاش کردن . [ ک َ دَ ] (مص مرکب ) غارت کردن . یغما کردن : ای پسرگر دل و دین را سفها لاش کنندتو چو ایشان مکن و دین و دل خویش ملاش . ناصرخسرو. || تباه کردن . نابود کردن : دیر نپاید که کند گشت چرخ اینهمه را یکسره ناچیز و لاش .ناصرخسرو.
-
لاش ماش
لغتنامه دهخدا
لاش ماش . (ص مرکب ) کلمه ای است فارسی ، و آن مخفف لاشی ٔ نباشد و به معنی باطل و بیهوده است : قال الحجاح لجبلةبن الایهم الغسّانی قل لفلاح اکلت مال اﷲ بابدح و دُبیدح ، فقال له جبله خواسته ٔ ایزد بخوردی به لاش ماش ؛ ای اکلت مال اﷲ بالباطل . (مجمع الامثا...
-
لاش کنار
لغتنامه دهخدا
لاش کنار. [ ک ِ ] (اِخ ) لاشک . نام موضعی در فیروزکلای کجور. (مازندران و استرآباد رابینو بخش انگلیسی ص 109).
-
آش و لاش شدن
لغتنامه دهخدا
آش و لاش شدن . [ ش ُ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) متلاشی شدن . از هم پاشیدن ، چنانکه مردار و جیفه ای . || سخت ریمناک و منبسط گشتن ، چنانکه ریشی .
-
لاش و ماش
لغتنامه دهخدا
لاش و ماش . [ ش ُ ] (ترکیب عطفی ، ص مرکب ) لاش ماش . حیله . باطل . رجوع به لاش و رجوع به لاش ماش شود.
-
جستوجو در متن
-
لش مرده
لغتنامه دهخدا
لش مرده . [ ل َ م ُ دَ / دِ ] (اِ مرکب ) رجوع به لش ، لاش و لاش مرده شود.
-
نعش
لغتنامه دهخدا
نعش . [ ن َ ] (ع اِ) جنازه . (غیاث اللغات )(مهذب الاسماء). جنازه ٔ با مرده . (از منتهی الارب ) (از آنندراج ). سریر میت هنگامی که مرده در آن است . (از متن اللغة) (از اقرب الموارد). جنازه خواه میت مسلمان باشد خواه نامسلمان باشد. (غیاث اللغات ). تخت چها...
-
مردار
لغتنامه دهخدا
مردار. [ م ُ ] (ص مرکب ، اِ مرکب ) لاشه ٔ مرده . لاشه و جسد حیوانی که ذبح نشده مرده است و در شرع نجس است و خوردن گوشت آن جایز نیست . جیفه . لاش . لش : همی خورد افکنده مردار اوی ز جامه برهنه تن خوار اوی . فردوسی .خورند از آن که بماند ز من ملوک زمین تو...
-
لاشه
لغتنامه دهخدا
لاشه . [ ش َ / ش ِ ] (اِ) تن . تن مُرده . جیفه . مردار. جسد. لاش . لش . تنه ٔ گوسفند و گاو و امثال آن پس از سقط شدن یا ذبح . مرده ٔ جمیع حیوانات . (برهان ). کالبد انسانی پس از مرگ . (انجمن آرا). جسم بیروح حیوان . جسد روح بشده ٔ جانور از آدمی و جز آن ...
-
خور
لغتنامه دهخدا
خور. [ خوَرْ / خُرْ ] (اِ) هور. خورشید. آفتاب . مهر. شارق . شمس . ذُکاء. بیضا. بوح . یوح . عجوز. تبیراء. غزاله . لولاهه . ابوقابوس . حورجاریه . اختران شاه . لیو. نیر اعظم . نیر اکبر. ارنة. شرق . جای آن در فلک چهارم است . (یادداشت مؤلف ) : شکوفه همچو...
-
طیان
لغتنامه دهخدا
طیان . [ طَی ْ یا ] (اِخ ) ابوالعباس احمدبن محمدبن یوسف بن اسحاق السخی (ظ: الشیخی ) الطیان الشاعر بالعجمیة. وی اهل قریه ٔ شیخ بوده . بیشتر اشعار او در سحق و مطاینه (ظ : مطایبه ) میباشد. دیوان وی در مرو شهرتی دارد. در آخر توبه کرد و دیگر دهان و زبان ب...