کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
لاس زدن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
لاس زدن
لغتنامه دهخدا
لاس زدن . [ زَ دَ ](مص مرکب ) به نظر ریبه در کسی دیدن . ملامسه کردن و دست بازی کردن . ملاعبه کردن به ریبه . رجوع به لاس شود.
-
واژههای مشابه
-
زیه لاس
لغتنامه دهخدا
زیه لاس . [ ی ِ ] (اِخ ) پادشاه مملکت بی تی نیه که پس از تجزیه ٔ امپراطوری اسکندرتأسیس یافته بود و در سالهای 250 - 229 ق . م . سلطنت کرد. رجوع به تاریخ ایران باستان ج 3 ص 2151 شود.
-
لاس کازه
لغتنامه دهخدا
لاس کازه . [ زِ ] (اِخ ) امانوئل ، کنت دو. مورخ فرانسوی . مولد قصر لاس کازس (هُت گارُن ). وی با ناپلئون بناپارت هنگام تبعید به سنت هلن همراه بود و خاطرات سنت هلن را او نوشت . (1742 - 1766 م .).
-
لاس نافاس
لغتنامه دهخدا
لاس نافاس . (اِخ ) مؤلف حلل السندسیة آرد: فی بنبلونة کنیسة کبری بدأببنائها کارلس الثالث ملک نبارة سنة 1397، و فی الزاویة الجنوبیةالغربیة من الکنیسة شبکة حدیدیة اصلها سلسلة، کانت تحیط بسرادق الناصر سلطان الموحدین ، اخذت منه فی الهزیمة الکبری التی وق...
-
لاس کازاس
لغتنامه دهخدا
لاس کازاس . (اِخ ) بارتلمه . کشیش بزرگ اسپانیولی . مولد اشبیلیة (1476 -1566 م .).
-
بابی لاس
لغتنامه دهخدا
بابی لاس . (اِخ ) (سَن ) اسقف آنتیوش ،جانشین زبن بحدود قرن سوم م . وی رنج شهادت را بهنگام زجر دس بجان خرید. ذکران وی در 24 ژانویه است .
-
نر و لاس
لغتنامه دهخدا
نر و لاس . [ ن َ رُ ] (ترکیب عطفی ،اِ مرکب ) بندگشاد. کام و زبانه . (یادداشت مؤلف ).- نر و لاس شدن ؛ جفت گیری کردن . (یادداشت مؤلف ).
-
چم لاس آباد
لغتنامه دهخدا
چم لاس آباد.[ چ َ ] (اِخ ) مؤلف مرآت البلدان نویسد: از مزارع قریه ٔ طایقان قم است . (از مرآت البلدان ج 5 ص 262).
-
جستوجو در متن
-
لاسیدن
لغتنامه دهخدا
لاسیدن . [ دَ ] (مص ) لاس زدن . نظربازی کردن . دست بازی کردن . || ملاعبه با منظور.
-
لاسی
لغتنامه دهخدا
لاسی . (ص نسبی ) که لاس زدن خوی دارد. آنکه لاس زند. آنکه به نظر ریبه در نامحرم نگاه کند. (در تداول عوام ). چشم چران . نظرباز. || آنکه ملاعبه کند با خوبرویان . آنکه ملامسه کند با آنان . دست باز.
-
ملاعبه
لغتنامه دهخدا
ملاعبه . [ م ُ ع َ ب َ /ع ِ ب ِ ] (از ع ، اِمص ) با کسی بازی کردن . (غیاث ). ملاعبة. رجوع به ملاعبة شود. || عشقبازی . (ناظم الاطباء). لاس . لاس زدن . دست بازی . دست بازی کردن . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). || بازی و شوخی .(ناظم الاطباء). و رجوع به مل...
-
دست بازی
لغتنامه دهخدا
دست بازی . [ دَ ] (حامص مرکب ) ملاعبة با معشوق کردن . (غیاث ). کنایه از انبساط و ملاعبت . (آنندراج ). بازی کردن و دست بر سر و روی معشوق کشیدن که به عربی ملاعبه است . (لغت محلی شوشتر، نسخه ٔ خطی ). لعب . لاس . لاسیدن . لاس زدن . ملاعبه : جهان را چنین ...
-
دغل
لغتنامه دهخدا
دغل . [ دَ غ َ ] (اِ) مکر و حیله . (برهان ) (غیاث ). حیله و ناراستی ، و با لفظ کردن مستعمل است . (از آنندراج ) : اما به هر چه ایشان را دست در خواهد شد از مکر و دغل ... هیچ باقی نخواهند گذاشت . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 599). قومش بدو آویختند و از دغل بتر...