کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
لات و لوت پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
لات و لوت
لغتنامه دهخدا
لات و لوت . [ ت ُ ] (ص مرکب ، از اتباع ) لات و پات . رجوع به لات شود : قومی همه مرد لات و لوتندباد جبروت در بروتند. خاقانی .- لات و لوت و آسمان جل ؛ سخت فقیر و بی چیز.کلمه ٔ لوت همان روت ِ قدیم و لخت متداول امروز است .
-
واژههای مشابه
-
نرم لات
لغتنامه دهخدا
نرم لات . [ ن َ ] (اِخ ) ده کوچکی است از بخش معلم کلایه ٔ شهرستان قزوین . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1).
-
لات سفید
لغتنامه دهخدا
لات سفید. [ س ِ ] (اِخ ) شعبه ای است از حبله رود که در ناحیه ٔ خوار از جنوب یاطری گذرد.
-
لات فردان
لغتنامه دهخدا
لات فردان . [ ] (اِخ ) نام شعبه ای از حبله رود به ناحیه ٔ خوار که از جنوب ارادان گذرد.
-
لات کردوان
لغتنامه دهخدا
لات کردوان . [ ک َ ] (اِخ ) نام شعبه ای از حبله رود به ناحیه ٔ خوار که از مشرق ریکان گذرد.
-
لات کیاسر
لغتنامه دهخدا
لات کیاسر. [ س َ ] (اِخ ) نام ده کوچکی از بخش کرج شهرستان طهران دارای 12 تن سکنه است . (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 1).
-
لات لیل
لغتنامه دهخدا
لات لیل . [ ل َ ] (اِخ ) نام دیهی جزء دهستان بخش مرکزی لنگرود. واقع در پانزده هزارگزی جنوب لنگرود. دارای 95 سکنه . (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 2).
-
لات اندره
لغتنامه دهخدا
لات اندره . [ اَ دَ رَ ] (اِخ ) نام دهی جزء دهستان رودبار بخش معلم کلایه ٔ شهرستان قزوین . واقع در45 هزارگزی باختری معلم کلایه . دارای 222 تن سکنه است . (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 1).
-
جستوجو در متن
-
لیتک
لغتنامه دهخدا
لیتک . [ ت َ ] (ص )مفلس و بی سر و بی پا و بی خبر و پریشان . (برهان ). شاید اماله ٔ لات و لوت است که با کاف تصغیر جمع کرده باشند. (انجمن آرا). || پسر ساده و غلام و کنیز مقبول و فربه و بداصل . (برهان ). شاهد : بی خرد لیتکی و بدخصلت بی ادب مردکی و بی سا...
-
لت
لغتنامه دهخدا
لت . [ ل َ ] (اِ) سیلی . چک . لطمة. تپانچه . کاج . پشت گردنی . پس گردنی . ضرب . زخم . صدمت . کوس . زدن . (اوبهی ). زدن به کف دست بر کسی . کوفتن . (غیاث ).زدن و کوفتن کتک و شلاق . (برهان ). کتک زدن . پهلو زدن . صدمه زدن . (آنندراج ). صاحب غیاث اللغات ...