کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
لات و اوباش پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
نرم لات
لغتنامه دهخدا
نرم لات . [ ن َ ] (اِخ ) ده کوچکی است از بخش معلم کلایه ٔ شهرستان قزوین . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1).
-
لات سفید
لغتنامه دهخدا
لات سفید. [ س ِ ] (اِخ ) شعبه ای است از حبله رود که در ناحیه ٔ خوار از جنوب یاطری گذرد.
-
لات فردان
لغتنامه دهخدا
لات فردان . [ ] (اِخ ) نام شعبه ای از حبله رود به ناحیه ٔ خوار که از جنوب ارادان گذرد.
-
لات کردوان
لغتنامه دهخدا
لات کردوان . [ ک َ ] (اِخ ) نام شعبه ای از حبله رود به ناحیه ٔ خوار که از مشرق ریکان گذرد.
-
لات کیاسر
لغتنامه دهخدا
لات کیاسر. [ س َ ] (اِخ ) نام ده کوچکی از بخش کرج شهرستان طهران دارای 12 تن سکنه است . (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 1).
-
لات لیل
لغتنامه دهخدا
لات لیل . [ ل َ ] (اِخ ) نام دیهی جزء دهستان بخش مرکزی لنگرود. واقع در پانزده هزارگزی جنوب لنگرود. دارای 95 سکنه . (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 2).
-
لات اندره
لغتنامه دهخدا
لات اندره . [ اَ دَ رَ ] (اِخ ) نام دهی جزء دهستان رودبار بخش معلم کلایه ٔ شهرستان قزوین . واقع در45 هزارگزی باختری معلم کلایه . دارای 222 تن سکنه است . (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 1).
-
جستوجو در متن
-
چاقو کش
لغتنامه دهخدا
چاقو کش . [ ک َ / ک ِ ] (نف مرکب ) چاقوکشنده . بازکننده ٔ تیغه چاقو برای زدن . کسی که مردم را با چاقو تهدید و گاهی مجروح و مقتول میکند تا نقدینه ٔ آنان را بگیرد یا برباید. ولگرد. هرزه گرد. عربده جو. بدمست . باج گیر. لات . شریر. فردی از افراد اراذل و ...
-
خرابات
لغتنامه دهخدا
خرابات . [ خ َ ] (اِ) شرابخانه . بوزخانه . (از برهان قاطع). میخانه . (شرفنامه ٔ منیری ) (از غیاث اللغات ) (آنندراج ) (مأخوذ از زمخشری ). میکده : دفتر به دبستان بود و نقل به بازاروین نرد بجایی که خرابات خراب است . منوچهری .میفروش اندر خرابات ایمن است...
-
اطراف
لغتنامه دهخدا
اطراف . [ اَ ] (ع اِ) ج ِ طَرَف . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (ترجمان تهذیب عادل بن علی ص 67). کنارها و گوشه ها. و فارسیان این را بجای مفرد استعمال کرده به «ها» و «الف » جمع نمایند : بدان تا دو سه خرقه آری بهم بسر می دویدی به اطرافها . کمال اسماعیل...