کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
لابه ساختن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
لابه ساختن
لغتنامه دهخدا
لابه ساختن . [ ب َ / ب ِ ت َ ] (مص مرکب ) لابه سازی . زاری و خواهش و لابه کردن : تر و خشک یکسان همی بدرودوگر لابه سازی همی نشنود. فردوسی .همی تر و خشکش بهم بدروداگر لابه سازی سخن نشنود. فردوسی .مشوگر چه زن لابه سازد بسی بجای تو بفرست دیگر کسی . اسدی ...
-
واژههای مشابه
-
لابة
لغتنامه دهخدا
لابة. [ ب َ ] (اِخ ) موضعی است . (منتهی الارب ). عامربن طفیل گوید : و نحن جلبنا الخیل من بطن لابةفجئن یبارین الاعنة سمّها. (معجم البلدان ).شهری است به حدود نوبه نزدیک تر (از ناحیت سودان ) و مردمانی دزدندو درویش و همه برهنه و از همه ٔ ناحیت سودان مردم...
-
لابة
لغتنامه دهخدا
لابة. [ ب َ ] (ع اِ) سنگلاخ سوخته . (منتهی الارب ). سنگلاخ . (مهذب الاسماء). ج ، لاب و لابات . قال الاصمعی : اللابة الارض التی البستها الحجارة السود و جمعها لابات ما بین الثلاث الی العشر فاذا کثرت فهی اللاب واللوب . (معجم البلدان ). و فی الحدیث حرّم ...
-
دم لابه
لغتنامه دهخدا
دم لابه . [ دُ ب َ / ب ِ ] (اِ مرکب ) لابه کردن سگ به دم برای نان و جز آن . (از یادداشت مؤلف ). دم جنبانیدن سگ و عجز و الحاح او برای نان و غیره ، و معنی ترکیبی آن لابه که به دم کند. (آنندراج ) (انجمن آرا). غلطیدن و دم گردانیدن سگ را گویند. (دهار) (ا...
-
لابه دوایر
لغتنامه دهخدا
لابه دوایر. [ ب ِ ی ِ ] (اِخ ) شارل دو. نام ژنرال فرانسوی . مولدپاریس به سال 1786 و مقتول در گرنبل به سال 1815. هنگام استقبال از ناپلئون در مراجعت از جزیره ٔ الب .
-
لابه ساز
لغتنامه دهخدا
لابه ساز. [ ب َ / ب ِ ] (نف مرکب ) لابه گر : به ره پیش مهراج باز آمدندبه پوزش همه لابه ساز آمدند.اسدی (گرشاسبنامه ).
-
لابه گر
لغتنامه دهخدا
لابه گر. [ ب َ / ب ِ گ َ ] (ص مرکب ) متملق : ور شدی ذرّه به ذرّه لابه گراو نبردی این زمان از تیغ سر.مولوی .
-
لابه گری
لغتنامه دهخدا
لابه گری . [ ب َ / ب ِ گ َ ] (حامص مرکب ) تملّق . تبصبص . اسدی در لغت نامه گوید: لامانی و لاوه ، چاپلوسی و لابه گری بود در پذیرفتن و بجا نیاوردن (؟) : هر چه در خانه داشت ما حضری پیشش آورد و کرد لابه گری . نظامی .پس یقین گشتش که مطلق آن سریست چاره او ...
-
عز و لابه
لغتنامه دهخدا
عز و لابه . [ ع ِزْ زُ ب َ / ب ِ ] (اِ مرکب ، از اتباع ) عجز و لابه . عز و جز. (فرهنگ لغات عامیانه ). رجوع به عز و جز شود.
-
عجز و لابه
لغتنامه دهخدا
عجز و لابه . [ ع َ زُ ب َ / ب ِ ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب )تضرع . زاری و ناله و فریاد. گریه و زاری . || خواهش و تمنا. رجوع به عجز و رجوع به لابه شود.
-
زبان لابه کردن
لغتنامه دهخدا
زبان لابه کردن . [ زَ ب َ / ب ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) به زاری چیزی خواستن . لابه کردن : سبزه زبان لابه کرد شمعصفت پیش بادتا دهدش زینهار زآتش خویش ارغوان .مجیر بیلقانی (دیوان ص 170).
-
لوس و لابه
لغتنامه دهخدا
لوس و لابه . [ س ُ ب َ / ب ِ ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) تبصبص : گر بودم سیم کار گردد چون زرگر نبود سیم لوس و لابه فزایم .سوزنی .نرم گشته به لوس و لابه ٔ من گرم گشته به آفرازه ٔ من .سوزنی .
-
جستوجو در متن
-
پوزش آراستن
لغتنامه دهخدا
پوزش آراستن . [ زِ ت َ ] (مص مرکب ) پوزش ساختن . پوزش کردن . پوزش گفتن : بر زال زر پوزش آراستندزبانها به لابه بپیراستند. فردوسی .ورجوع به پوزش شود.