کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
لابد پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
لابد
لغتنامه دهخدا
لابد. [ ب ِ ] (ع اِ) شیر بیشه . اسد. (منتهی الارب ).
-
لابد
لغتنامه دهخدا
لابد. [ ب ِ[ (ع ص ) مال ٌ لابد؛ مال بسیار. (منتهی الارب ).
-
لابد
لغتنامه دهخدا
لابد. [ ب ُ ] (ع اِ) کلیدی که بدان ساز را کوک کنند. (فرهنگ نفیسی ). مأخذ این دعوی را نیافتیم .
-
لابد
لغتنامه دهخدا
لابد. [ ب ُدد ] (ع ق مرکب ) (از: «لا» + «بُد») به معنی چاره نیست . علاج نیست . (زمخشری ). لامحاله . ناچار. (حاشیه ٔ لغت نامه ٔ اسدی نخجوانی ). لاعلاج . بی چاره . هر آینه . (حاشیه ٔ فرهنگ اسدی نخجوانی ). لاجرم . ضرورةً. بالضرورة. ناگزیر : زمانه حامل ه...
-
واژههای مشابه
-
لو کان و لابد
لغتنامه دهخدا
لو کان و لابد. [ ل َ ن َ وَ ب ُدد ] (ع جمله ٔ فعلیه ) اگر بود و ناچار.
-
ان کان و لابد
لغتنامه دهخدا
ان کان و لابد. [ اِ کان َ وَ ب ُدْ دَ ] (ع جمله ٔ شرطیه ، ق شرطی ) در صورت لزوم . در صورت ناچاری . اگر چاره ای نیست .
-
جستوجو در متن
-
ناگزاران
لغتنامه دهخدا
ناگزاران . [ گ ُ ] (نف مرکب ) ناگزیر. ضرور. لابد. ناگذر. (آنندراج ). رجوع به ناگزیران شود.
-
هاینه
لغتنامه دهخدا
هاینه . [ ی ِ ن َ / ن ِ ] (ق )مخفف هر آینه است که به معنی ناچار و لاعلاج و لابد و بی شک و بی دغدغه باشد. (برهان ). کلمه ٔ تأکید یعنی هرآینه و ناچار و لاعلاج و لابد و بی شک و بی دغدغه و البته .(ناظم الاطباء). مخفف هرآینه . (رشیدی ) (جهانگیری ).
-
لاعلاج
لغتنامه دهخدا
لاعلاج . [ ع ِ ] (ع ص مرکب ) (از: لا + علاج ) بی درمان . || ناچار. ناچاره . لابد. ناگزیر. بی چاره . بدون چاره . بضرورت . بالضّرورة. چاره ناپذیر.
-
الا و للا
لغتنامه دهخدا
الا و للا. [ اِل ْ لا وُ لِل ْ لا ] (ق مرکب ) در تداول عوام ، حتماً. لابد. بی چون و چرا: الا و للا همین را میخواهم که میخواهم . رجوع به ماده ٔ قبل شود.
-
بازپراندن
لغتنامه دهخدا
بازپراندن . [ پ َ دَ ] (مص مرکب ) بهوا انداختن . بهوا پرواز دادن : از شمس دین چه آید جز افتخار دین لابد که باز بازپراند ز آشیان .سوزنی .
-
غدد
لغتنامه دهخدا
غدد. [ غ ُدَدْ ] (ع اِ) ج ِ غُدّه . (منتهی الارب ) : دروجود بزم ما اغیار شد همچون غددگر ازاله میکنی لابد مضرت میرسد. (لسان العجم بنقل از ابوالمعالی ).رجوع به غده شود.
-
گرگو
لغتنامه دهخدا
گرگو. [ گ ُ ] (اِخ ) قصبه ای است در کلار. نصیرالدوله شهریاربن کیخسرو (717 - 725 هَ. ق .) قصبه و قصری و بازاری در گرگو ساخت که لابد همان کرکو است که در 850 هَ . ق . اقامتگاه ملک اویس بن کیومرث در کرگوگردن بود و بدون شک همان کرکو یا گرگواست . (ترجمه ٔ ...