کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
قیمق پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
قیمق
لغتنامه دهخدا
قیمق . [ ق َ م َ ] (ترکی ، اِ) روغن که برروی شیر جوشیده بندد. رجوع به قیماق و قیماغ شود.
-
جستوجو در متن
-
قیماق
لغتنامه دهخدا
قیماق . [ ق َ / ق ِ ] (ترکی ، اِ) سرشیر. (آنندراج ) (ناظم الاطباء) : ز یمن نان جوین و پیاز فقر زنم هزار گونه مقشر به سبلت قیماق . ملا فوقی یزدی (از آنندراج ).قایماق . قیماغ . قیمق . کیماک . (فرهنگ فارسی معین ).