کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
قیدی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
قیدی
لغتنامه دهخدا
قیدی . [ ق َ ] (اِخ ) شاعر فاضلی بوده ، در زمان شاه طهماسب صفوی میزیسته ، بشوق جایزه بقزوین آمده و قبل از گرفتن انعام ، آن شاه والاتبار بعالم باقی خرامیده مولانا ناچار بمکه مشرف شده و از آنجا به وطن عودت نموده است . این چند بیت از اوست :ز بیم دشمنیم ...
-
واژههای مشابه
-
بی قیدی
لغتنامه دهخدا
بی قیدی . [ ق َ / ق ِ ] (حامص مرکب ) لاقیدی . لاابالیگری . اطلاق . فراغت . خلاعت . (یادداشت مؤلف ). رجوع به قید شود.
-
جستوجو در متن
-
تماشابینی
لغتنامه دهخدا
تماشابینی . [ت َ ] (حامص مرکب ) عیاشی و بی قیدی . (ناظم الاطباء).
-
لاقیدی
لغتنامه دهخدا
لاقیدی . [ ق َ / ق ِ ] (حامص مرکب ) بی قیدی . سهل انگاری . لاابالی گری .
-
ولنگاری
لغتنامه دهخدا
ولنگاری . [ وِ ل ِ ] (حامص مرکب ) حالت و عمل ولنگار. لاابالیگری . سهل انگاری . بی قیدی . (یادداشت مرحوم دهخدا).
-
ابوسعید
لغتنامه دهخدا
ابوسعید. [ اَ س َ ] (اِخ ) کاتب چلبی این کنیت را بی قیدی آورده و رسالةفی زیارة القبور والدعاء را بدو منتسب ساخته است .
-
کودور ناخونتی
لغتنامه دهخدا
کودور ناخونتی . (اِخ ) از پادشاهان عیلام است و چون در برابر حمله ٔقوای جنگی آسور بی قیدی و سستی نشان داد، مردم عیلام وی را کشتند (692 ق .م .). (از ایران باستان ص 136).
-
آروق
لغتنامه دهخدا
آروق . (اِ) این کلمه را اوحدی به معنی آروغ آورده و با عیّوق قافیه کرده است و این تسامحی است شایسته ٔ بی قیدی و وارستگی این مرد : با چنین خوردن و چنین آروق کی بری رخت خویش بر عیّوق ؟اوحدی .
-
قید کردن
لغتنامه دهخدا
قید کردن . [ ق َ / ق ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) بند کردن . در بند آوردن : سعدی به دام عشق تو در پای بند ماندقیدی نکرده ای که میسر شود گریز.سعدی .
-
لادائم
لغتنامه دهخدا
لادائم . [ ءِ ] (ع ص مرکب ) (اصطلاح منطق ) قیدی بود که در آخر هر یک از قضایای پنجگانه : مشروطه ٔ عامه ، عرفیه ٔ عامه ، وقتیه ٔ مطلقه ، منتشره ٔ مطلقة، مطلقه ٔ عامه ، درآید. رجوع به لادوام شود.
-
ابیوردی
لغتنامه دهخدا
ابیوردی . [ اَ وَ ] (اِخ ) این نسبت بی قیدی دیگر در دو جا در کشف الظنون آمده است : یکبار در کلمه ٔ ایساغوجی و حاشیه ٔ شرح حسام الدین کاتی بر ایساغوجی ابهری بدو نسبت داده شده است و دیگر در مطالعالانوار ارموی حاشیه ای بر این کتاب بدو منسوب داشته است .
-
اوباشی
لغتنامه دهخدا
اوباشی . [ اَ ] (حامص ) بی قیدی و آوارگی و مشغول بودن بلهو و لعب و مانند آن . (آنندراج ). الواطی . هرزگی . بدکاری . فسق و فجور. شهوت رانی . نفس پرستی و اشتغال به لهو و لعب . (ناظم الاطباء). رجوع به اوباش شود.
-
بت شکستن
لغتنامه دهخدا
بت شکستن . [ ب ُ ش ِ ک َت َ ] (مص مرکب ) کسرالاصنام . شکستن بتها : دگر به روی کسم دیده بر نمی باشدخلیل من همه بتهای آزری بشکست . حافظ. || مجازاً، خود رااز قیدی یا امری تعبدی رها کردن : بت شکن امروز، مشو بت پرست .نظامی .