کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
قیام کردن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
قیام کردن
لغتنامه دهخدا
قیام کردن .[ ک َ دَ ] (مص مرکب ) برخاستن . ایستادن : قیام خواستمت کرد و عقل میگویدمکن که شرط ادب نیست پیش سرو قیام .سعدی .- قیام کردن به کاری ؛ آن را بنحو شایسته انجام دادن : در این مقام اگر می مقام باید کردبه کار خویش نکوتر قیام باید کرد. ناصرخسرو....
-
واژههای مشابه
-
قیام الدین
لغتنامه دهخدا
قیام الدین . [ مُدْ دی ] (اِخ ) شاعر اصفهانی ، متخلص به حیرت . رجوع به حیرت شود.
-
قیامت قیام
لغتنامه دهخدا
قیامت قیام . [ م َ ] (ص مرکب ) آنکه قیامت برپا کند. (فرهنگ فارسی معین ).
-
جستوجو در متن
-
پذیرائی
لغتنامه دهخدا
پذیرائی . [ پ َ ] (حامص ) قبول . پذرفتاری . || شنوائی . || قیام بخدمت مهمان . || پذیرائی کردن ؛ قیام کردن بخدمت مهمان .
-
افتکال
لغتنامه دهخدا
افتکال . [ اِ ت ِ ] (ع مص ) مبالغه کردن در کار خود و نیک قیام ورزیدن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). مبالغه کردن در کاری و نیک قیام ورزیدن . (آنندراج ). احتفال در کار. (از اقرب الموارد).
-
انتهاض
لغتنامه دهخدا
انتهاض . [ اِ ت ِ ] (ع مص ) برخاستن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (غیاث اللغات ). بلند شدن . (از اقرب الموارد). راست ایستادن . ایستادن . (یادداشت مؤلف ). || به امری قیام کردن . بجنگ برخاستن و قیام کردن . (از اقرب الموارد). || کوچ کردن ....
-
اش
لغتنامه دهخدا
اش . [ اَش ش ] (ع مص ) برخاستن بر. || تحریک کردن بر بدی و شر. قیام البعض الی البعض للشر لا للخیر. (تاج المصادر بیهقی ). || زجر کردن گوسفند.
-
چغمونستن
لغتنامه دهخدا
چغمونستن . [ چ َ ن ِ ت َ ] (هزوارش ، مص ) بلغت زند و پازند بمعنی استادن باشد که بعربی قیام خوانند. (برهان ) (آنندراج ). بلغت زند استادن و قیام کردن . (ناظم الاطباء).
-
استنهاض
لغتنامه دهخدا
استنهاض . [ اِ ت ِ ] (ع مص ) برخاستن خواستن . (تاج المصادر بیهقی ). برخاستن فرمودن جهت کاری . طلب کوچ و برخاستن . طلب قیام کردن . طلب نهوض کردن . || برخاستن .(زوزنی ). || استنهاض بر؛ برانگیختن بر.
-
قابضی
لغتنامه دهخدا
قابضی . [ ب ِ ] (حامص ) تحصیل مالیات دیوانی کردن : اکثر اوقات به صاحبجمعی و قابضی قیام مینمود. (دستور الوزراء ص 453).
-
ودن
لغتنامه دهخدا
ودن . [ وَ ] (ع مص ) وِدان . تر کردن . (تاج المصادر بیهقی ). تر کردن چیزی و تر نهادن . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (آنندراج ). || زیر خاک کردن پوست تا نرم گردد. (از اقرب الموارد). || نیکوکردن حال عروس را و نیکو قیام نمودن بر آن . (من...
-
خیزانیدن
لغتنامه دهخدا
خیزانیدن . [ دَ ] (مص ) خیزیدن کنانیدن . برخاستن فرمودن . (ناظم الاطباء). بخاستن داشتن . (یادداشت مؤلف ).- بخیزانیدن ؛ خیزانیدن . (تاج المصادر بیهقی ).الازلاق . بخیزانیدن . (تاج المصادر بیهقی ).- برخیزانیدن ؛ خیزانیدن .|| برپای کردن . راست کردن . ...
-
عظوب
لغتنامه دهخدا
عظوب . [ ع ُ ] (ع مص ) لازم گرفتن کسی را و شکیبائی کردن بر او. || قیام نمودن بر مال خود. || خشک شدن پوست . || درشت گردیدن دست از کار کردن . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). عَظب . رجوع به عظب شود.