کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
قی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
قی
لغتنامه دهخدا
قی ٔ. [ ق َی ْءْ ] (ع مص )برانداختن از گلو. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (آنندراج ). رجوع به قی شود. || بیرون آوردن خون . (از اقرب الموارد). قأت الطعنة الدم ؛ اخرجته و الارض ُ الکماة اخرجتها و اظهرتها. || مردن . قاء نفسه ؛ مات . مثل لفظ نفسه . (...
-
قی
لغتنامه دهخدا
قی . [ ق َ / ق ِ ] (ازع ، اِمص ) استفراغ کردن . بیرون ریختن محتویات معده از راه دهان . شکوفه . (فرهنگ فارسی معین ) : دشمنت کرمک پیله ست که بر خود همه سال کفن خود تند این را به دهان آن از قی . انوری (از فرهنگ فارسی معین ).رجوع به قی ٔ شود.|| (اِ) مواد...
-
قی
لغتنامه دهخدا
قی . [ قی ی ](ع ص ، اِ) (از قوی ) زمین خالی . || بیابان بی آب و گیاه . || (مص ) خالی گردیدن . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). رج__وع به قوایه شود.
-
واژههای مشابه
-
قی کردن
لغتنامه دهخدا
قی کردن . [ ق َ / ق ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) خورده را از دهان بیرون آوردن . استفراغ کردن . برگرداندن مواد غذایی و مواد مترشح داخل معده از دهان به خارج . علت قی کردن مربوط به فشاری است که بواسطه ٔ انقباض عضله ٔ حجاب حاجز و عضلات شکم روی کیسه ٔ معده وارد ...
-
قی گرفتن
لغتنامه دهخدا
قی گرفتن . [ ق َ / ق ِ گ ِ رِ ت َ ] (مص مرکب ) حالت قی دست دادن کسی را. || پوشیده شدن از قی . (فرهنگ فارسی معین ). رجوع به قی گرفته شود.
-
قی آرنده
لغتنامه دهخدا
قی آرنده . [ ق َ رَ دَ / دِ ] (نف مرکب ) مقیی و هر چیزی که قی آرد. (ناظم الاطباء).
-
قی گرفته
لغتنامه دهخدا
قی گرفته . [ ق َ / ق ِ گ ِ رِ ت َ / ت ِ ] (ن مف مرکب ) بقی آمده . بحالت قی افتاده . || پوشیده از قی . مستور از ورقه ای از چرک و ریم . (فرهنگ فارسی معین ) : با چشمهای قی گرفته اش به من نگاه کرد و لبخندی زد. (فرهنگ فارسی معین از چشمهایش علوی ص 176).
-
واژههای همآوا
-
غی
لغتنامه دهخدا
غی . [ غ َی ی ] (اِخ ) نام رودی است در دوزخ نعوذ باللّه . (مهذب الاسماء). نام وادیی است در دوزخ . (ترجمان علامه ٔ جرجانی تهذیب عادل ). وادیی است در دوزخ یا جویی است در آن . (از منتهی الارب ) (تاج العروس ) : فسوف یلقون غیاً. (قرآن 59/19). رجوع به معنی...
-
غی
لغتنامه دهخدا
غی . [ غ َی ی ] (ع مص ) بیراه شدن . (تاج المصادر بیهقی ) (المصادر زوزنی ) (دهار) (مجمل اللغة). بیراهی . (مهذب الاسماء). گمراه گشتن . (منتهی الارب ). قوله تعالی : فسوف یلقون غیاً (قرآن 59/19)؛ یعنی آنان البته به گمراهی و ناامیدی یا به کیفر و عذاب میرس...
-
جستوجو در متن
-
استقاءة
لغتنامه دهخدا
استقاءة. [ اِ ت ِ ءَ ] (ع مص ) قی ٔ کردن بتکلف . برانداختن از گلو. (منتهی الارب ). || قی ٔ کردن خواستن و علاج کردن تا قی بیاید. علاج کردن تا قی افتد. (زوزنی ).
-
اکماک
لغتنامه دهخدا
اکماک . [ اَ ] (اِ) اکمال .قی . (مؤید الفضلاء). قی و قی آورنده . (ناظم الاطباء).قی و استفراغ بود و آنرا شکوفه نیز گویند و در برخی فرهنگها اکمال به لام مرقوم است . (فرهنگ جهانگیری ) (از آنندراج ) (از هفت قلزم ). و رجوع به اکمال شود.
-
قیاء
لغتنامه دهخدا
قیاء. [ ق ُ ] (ع اِمص ) قی . (منتهی الارب ). اسم است قی را. (از اقرب الموارد). || (اِ) داروی قی آور. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ).