کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
قُشَّه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
قشه
لغتنامه دهخدا
قشه . [ ] (اِخ ) اسم طایفه ای از ایلات کرد ایران است که تقریباً 50 تن میشوند و در جوانرود و سیروان سکنی دارند. (جغرافیای سیاسی کیهان ص 59).
-
قشه
لغتنامه دهخدا
قشه . [ ق ُ ش َ/ ش ِ ] (پسوند) (مزید مؤخر امکنه ) آبوقشه . مردقشه . و ظاهراً این صورتی از کشه یعنی کشنده است ، مانند گاوخواره که نام رودی است ، چنانکه مردقشه را در بعضی دیگر از مسالک و ممالکها مردکشان نامیده اند مانند مقدسی و غیره . (یادداشت مؤلف )...
-
قشه
لغتنامه دهخدا
قشه . [ ق ُ ش ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان یوسف آباد دوآب پائین جام بخش تربت جام شهرستان مشهد در 48 هزارگزی جنوب خاوری تربت جام . موقع جغرافیایی آن جلگه و هوای آن معتدل است . سکنه ٔ آن 251 تن است . آب آن از قنات و محصول آن غلات و پنبه و شغل اهالی زرا...
-
قشة
لغتنامه دهخدا
قشة. [ ق ِش ْ ش َ ] (ع اِ) کپی ماده یا بچه ٔ ماده ٔ آن . (منتهی الارب ). بوزینه یا بچه ٔ ماده ٔ آن . (از اقرب الموارد). و در مثل گویند: اکیس من قِشّة. (منتهی الارب ). || کودک و دختر ریزه اندام . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). || کرمکی است شبیه خبزدوک...
-
قشه گذاشتن
لغتنامه دهخدا
قشه گذاشتن . [ ق ُ ش َ / ش ِ گ ُ ت َ ] (مص مرکب ) به مسابقه برآمدن . به مسابقه گذاشتن . (یادداشت مؤلف ). غوشه کردن . رجوع به غوشه کردن شود.
-
قشه توت
لغتنامه دهخدا
قشه توت . [ ق ُ ش ِ ](اِخ ) دهی است از دهستان صالح آباد بخش جنت آباد شهرستان مشهد در 9 هزارگزی جنوب باختری صالح آباد و 7 هزارگزی جنوب شوسه ٔ عمومی مشهد. موقع جغرافیایی آن جلگه و هوای آن معتدل است . سکنه ٔ آن 299 تن است . آب آن از قنات و محصول آن غلات...
-
قشه رشه
لغتنامه دهخدا
قشه رشه . [ق َ ش َ / ش ِ رَ ش َ / ش ِ ] (اِ مرکب ) جمعی بی سروپا. بوش . (یادداشت مؤلف ). غشه رشه . رجوع به غشه رشه شود.
-
واژههای همآوا
-
غشه
لغتنامه دهخدا
غشه . [ غ ِ ش َ / ش ِ ] (اِ) برگ نی صحرایی . (از برهان قاطع) (جهانگیری ) (آنندراج ) (فرهنگ شعوری ج 2 ص 187 ب ). شعوری شعر مخدوشی نیز شاهد آورده است .
-
غشه
لغتنامه دهخدا
غشه . [ غ ُ ش َ / ش ِ ] (اِ) به معنی عنبرینه است . (از فرهنگ شعوری ج 2 ورق 191 الف ). رجوع به عنبرینه شود.
-
قشه
لغتنامه دهخدا
قشه . [ ] (اِخ ) اسم طایفه ای از ایلات کرد ایران است که تقریباً 50 تن میشوند و در جوانرود و سیروان سکنی دارند. (جغرافیای سیاسی کیهان ص 59).
-
قشه
لغتنامه دهخدا
قشه . [ ق ُ ش َ/ ش ِ ] (پسوند) (مزید مؤخر امکنه ) آبوقشه . مردقشه . و ظاهراً این صورتی از کشه یعنی کشنده است ، مانند گاوخواره که نام رودی است ، چنانکه مردقشه را در بعضی دیگر از مسالک و ممالکها مردکشان نامیده اند مانند مقدسی و غیره . (یادداشت مؤلف )...
-
قشه
لغتنامه دهخدا
قشه . [ ق ُ ش ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان یوسف آباد دوآب پائین جام بخش تربت جام شهرستان مشهد در 48 هزارگزی جنوب خاوری تربت جام . موقع جغرافیایی آن جلگه و هوای آن معتدل است . سکنه ٔ آن 251 تن است . آب آن از قنات و محصول آن غلات و پنبه و شغل اهالی زرا...
-
جستوجو در متن
-
قشبة
لغتنامه دهخدا
قشبة. [ ق ِ ب َ ] (ع ص ) مرد فرومایه . (منتهی الارب ). مردخسیس دنی که خیری در او نباشد. (اقرب الموارد). || (اِ) بچه کپی . (منتهی الارب ). بچه ٔ بوزینه ، و این خطاست و درست آن قَشّة است . (اقرب الموارد).