کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
قَوْلُ پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
قول
لغتنامه دهخدا
قول . (ترکی ، اِ) بضم قاف و اشباع ، انبوه سپاه . (فرهنگ فارسی معین ). فوج در میان انبوه سپاه . (سنگلاخ ). || قلب لشکر در میدان کارزار. (سنگلاخ ) (فرهنگ فارسی معین ). || بازو. تکیه گاه . (آنندراج ) (فرهنگ فارسی معین ).- قول بیگ ؛ حاکم شهر یا ناحیه (ص...
-
قول
لغتنامه دهخدا
قول . [ ] (اِ) نیلوفر. (از فهرست مخزن الادویه ).
-
قول
لغتنامه دهخدا
قول . [ ق َ ] (ع اِ) گفتار. سخن یا هر لفظ که ظاهر کند او را زبان ، تام باشد یا ناقص . ج ، اقوال . جج ، اقاویل .یا قول در خیر است و قال و قالة و قیل در شر یا قول مصدر است و قال و قیل اسم مصدر یا قول و قیل و قوله و مقاله و مقال در خیر و شر هر دو آید. (...
-
قول
لغتنامه دهخدا
قول . [ ق َ ] (ع مص ) گفتن . || کشتن . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد): قال القوم بفلان ؛ کشتند فلان را. (منتهی الارب ). || غالب شدن . و از این معنی است : سبحان من تعطف بالعزو قال به ؛ ای غلب . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || سقوط کردن و افتادن...
-
قول
لغتنامه دهخدا
قول . [ ق ُ وُ ] (ع ص ، اِ) ج ِ قَؤول . (اقرب الموارد). رجوع به قَؤول شود.
-
قول
لغتنامه دهخدا
قول . [ ق ُوْ وَ ] (ع ص ، اِ) ج ِ قائل . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به قائل شود.
-
سارق قول
لغتنامه دهخدا
سارق قول . [ ] (اِخ ) سارق غول . نام دره ای است در کوهستان بدخشان . رجوع به حبیب السیر چ خیام ج 3 ص 27 شود.
-
علی قول
لغتنامه دهخدا
علی قول . [ ع َ لا ق َ لِن ْ ](ع ق مرکب ) بنابه گفته ای . بنابه روایتی . به قولی .
-
هم قول
لغتنامه دهخدا
هم قول . [ هََق َ / قُو ] (ص مرکب ) هم مذهب و هم مشرب . (آنندراج ).
-
قول استیر
لغتنامه دهخدا
قول استیر. [ ق ُ ؟] (اِخ ) دهی است از دهستان پهلویدژ بخش بانه ٔ شهرستان سقز، سکنه ٔ آن 65 تن . آب آن از چشمه . محصول آن غلات ، توتون ، ماذوج ، فلقاف و شغل اهالی آنجا زراعت است .راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5).
-
قول حاجی
لغتنامه دهخدا
قول حاجی . (اِخ ) دهی است از دهستان آتابای بخش مرکزی شهرستان گنبدقابوس ، سکنه ٔ آن 250تن . آب آن از رودخانه ٔ نوده و محصول آن برنج ، غلات ، حبوب و صیفی . شغل اهالی زراعت و صنایع دستی زنان آنجا قالیچه بافی است . اهل این ده صحرانشین هستند و تغییر مکان ...
-
مقبول قول
لغتنامه دهخدا
مقبول قول . [م َ بو ق َ / قُو ] (ص مرکب ) مقبول القول : مقبول قول و نافذفرمان شهنشهی بر ترک و بر عجم چو سلیمان بر انس و جان . سوزنی .از معتبران و مقبول قولان وقایع گذشته را استماع افتاد. (جهانگشای جوینی چ قزوینی ج 1 ص 7). در بخارا از چند معتبر مقبول ...
-
بی قول
لغتنامه دهخدا
بی قول . [ ق َ / قُو ] (ص مرکب ) (از: بی + قول ) بی گفتار. || مجازاً، بی اعتبار که گفتار او را اعتماد نشاید. (ناظم الاطباء). که کردار به گفتار بکار ندارد : خداوندا جهاندارا ز خانان دوستی نایدکه بی رسمند و بی قولند و بدعهدند وبی پیمان . فرخی (دیوان ص ...
-
خلف قول
لغتنامه دهخدا
خلف قول . [ خ ُ ف ِ ق َ / قُو ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) بدقولی ، عدم وفای بقول . (یادداشت بخط مؤلف ).
-
خوب قول
لغتنامه دهخدا
خوب قول . [ ق َ / قُو ] (ص مرکب ) خوش قول . آنکه بقول خود وفا کند. آنکه پیمان و قول خود را نشکند. آنکه آنچه قول دهد انجام دهد.