کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
قوی دلان پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
قوی دلان
لغتنامه دهخدا
قوی دلان . [ دِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان چهاراویماق بخش قره آغاج شهرستان مراغه ، سکنه ٔ آن 151 تن . آب آن از چشمه سارها. محصول آن غلات و شغل اهالی زراعت و صنایع دستی زنان آنجا جاجیم بافی است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).
-
واژههای مشابه
-
نیجه قوی
لغتنامه دهخدا
نیجه قوی . [ ن َ ج ِ ق َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان بیلوار بخش کامیاران شهرستان سنندج . در 8هزارگزی غرب کامیاران و 4هزارگزی غرب جاده ٔ کرمانشاه به سنندج و در منطقه ٔ کوهستانی سردسیری واقع است و 154 تن سکنه دارد. آبش از چشمه ، محصولش غلات و شغل اهالی ...
-
دل قوی
لغتنامه دهخدا
دل قوی . [دِ ق َ ] (ص مرکب ) قوی دل . معتمد. مطمئن : بسکه خوردم بس زدم زخم گران دل قویتر بوده ام از دیگران .مولوی .
-
قوی اوصلو
لغتنامه دهخدا
قوی اوصلو. [ ] (اِخ ) قوی حصارلو. نام یکی از طوایف یازده گانه که در تنکابن ساکنند. (جغرافیای سیاسی کیهان ).
-
قوی شدن
لغتنامه دهخدا
قوی شدن . [ ق َ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) توانا و زورمند شدن .
-
قوی ئیل
لغتنامه دهخدا
قوی ئیل . (ترکی ، اِ مرکب ) یکی از ماههای ترکان . رجوع به قوی شود.
-
قوی بازو
لغتنامه دهخدا
قوی بازو. [ ق َ ] (ص مرکب ) آنکه دارای بازویی قوی و نیرومند است . پهلوان .
-
قوی حصارلو
لغتنامه دهخدا
قوی حصارلو. [ ق َ ح ِ ] (اِخ ) رجوع به قوی اصانلو و قوی اوصلو شود.
-
قوی حصارلو
لغتنامه دهخدا
قوی حصارلو. [ ق َ ح ِ ] (اِخ ) نام یکی او توابع تنکابن . (ترجمه ٔ مازندران و استرآباد تألیف رابینو ص 145).
-
قوی شوکت
لغتنامه دهخدا
قوی شوکت . [ ق َ ش َ / شُو ک َ ] (ص مرکب ) با شکوه و جلال بسیار. (فرهنگ فارسی معین ).
-
پشت قوی
لغتنامه دهخدا
پشت قوی . [پ ُ ق َ ] (ص مرکب ) مستظهر. نیرومند شده : جاوید باش و پشت قوی باش و تندرست تو شادخوار و ما رهیان از تو شادخوار. فرخی .- پشت قوی شدن ؛ استظهار. (منتهی الارب ).
-
حسن قوی در
لغتنامه دهخدا
حسن قوی در. [ ح َ س َ ن ِ دَ ] (اِخ ) ابن علی خلیلی (1204 - 1262 هَ . ق .). از فرزندان عبداﷲ غزوانی مغربی است ، و پدرش در قدس خلیل سکونت گزید و او در مصرو در همانجا درگذشت . او راست : الاغلال و السلاسل و چهار کتاب دیگر که در هدیة العارفین ج 1 صص 301-...
-
جستوجو در متن
-
گرم دل
لغتنامه دهخدا
گرم دل . [ گ َ دِ ] (ص مرکب ) کنایه از عاشق سوخته . (آنندراج ). در برهان بصورت جمع گرم دلان آمده است . عاشقان و دلسوختگان . || قوی دل . پشت گرم : تسکین جان گرم دلان را کنیم سردچون دم برآوریم بدامان صبحگاه . خاقانی .چونکه نعمان بدین طلبکاری گرم دل شد ...