کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
قوش پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
قره قوش
لغتنامه دهخدا
قره قوش .[ ق َ رَ ] (اِخ ) دهی از دهستان سکمن آباد بخش حومه ٔ شهرستان خوی واقع در 45500 گزی شمال باختری خوی و 4000 گزی باختر شوسه ٔ سیه چشمه به خوی . موقع جغرافیایی آن سینه ٔ کوه ، سردسیر سالم است . سکنه ٔ آن 433 تن . آب آن از چشمه و آق چای و محصول آ...
-
قوش بیگی گری
لغتنامه دهخدا
قوش بیگی گری . [ ب َ گ َ ] (حامص مرکب ) شغل و منصب قوش بیگی . نگهبانی قوشهای شکاری . (فرهنگ فارسی معین ).
-
قوش قیه سی
لغتنامه دهخدا
قوش قیه سی . [ قو ق َ ی َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان قوریچای بخش قره آغاج شهرستان مراغه ، سکنه ٔ آن 250تن . آب آن از چشمه . محصول آن غلات ، نخود و بزرک . شغل اهالی زراعت و صنایع دستی زنان آنجا جاجیم بافی است .راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران...
-
قوش قیه سی
لغتنامه دهخدا
قوش قیه سی . [ قو ق َ ی َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان گرمادوز بخش کلیبر شهرستان اهر، سکنه ٔ آن 24 تن . آب آن از چشمه . محصول آن غلات و شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی زنان گلیم بافی است . راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).
-
قوش قیه سی
لغتنامه دهخدا
قوش قیه سی . [ قو ق َ ی َ] (اِخ ) دهی است از دهستان ارشق بخش مرکزی شهرستان مشکین شهر (خیاو)، سکنه ٔ آن 109 تن . آب آن از چشمه . محصول آن غلات ، حبوب ، و شغل اهالی زراعت و گله داری است . راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).
-
واژههای همآوا
-
غوش
لغتنامه دهخدا
غوش . (اِ) چوبی است سخت که سپاهیان سلاح ، و خنیاگران زخمه سازند. (فرهنگ اسدی ). چوبی است سخت که از آن خنیاگران زخمه ، و زنان دوک و سپاهیان تیر سازند. (نسخه ٔ دیگر از فرهنگ اسدی ). چوبی است سخت که از آن خنیاگران زخمه ٔ رباب و عود سازند و سلاح داران تی...
-
غوش
لغتنامه دهخدا
غوش . [ غ َ ] (معرب ، اِ) (مأخوذ از فارسی ) نام درختی است که چوب آن سخت است و از آن ابزار موسیقی میسازند. در فارسی غوش به ضم غین است . رجوع به دزی ج 2 ص 231 و غوش به ضم اول شود.
-
جستوجو در متن
-
مردکوش
لغتنامه دهخدا
مردکوش . [ م َ دَ ] (اِ) مرزنجوش . مرد قوش . رجوع به مرد قوش در این لغت نامه و نیز رجوع به فرهنگ دزی ج 2 ص 580 شود.
-
قوشباز
لغتنامه دهخدا
قوشباز. (نف مرکب ) صیاد و شکارچی که با قوش شکار میکند.(ناظم الاطباء). مرغ باز و فروشنده ٔ آن . (آنندراج ).
-
بادیار
لغتنامه دهخدا
بادیار. (اِ) باز و شاهین شکاری . (آنندراج ). قوش شکاری .(ناظم الاطباء). و رجوع به شعوری ج 1 ورق 160 شود.
-
باولی
لغتنامه دهخدا
باولی . [ وَ ] (اِ) مرغی که پروبال کنده پیش باز و قوش نوآموخته اندازند که به شکار دلیر شود. (یادداشت مؤلف ).
-
تفرمه
لغتنامه دهخدا
تفرمه . [ ت َ ف ُ م َ ] (ع اِ) به لغت بربر، قوش ماده . (دزی ج 1 ص 148).
-
خرداندام
لغتنامه دهخدا
خرداندام . [ خ ُ اَن ْ ] (ص مرکب ) کوچک . کوچک جثه . کم جثه . قوش . (منتهی الارب ).
-
تبغور
لغتنامه دهخدا
تبغور. [ ت َ ] (اِ) شعوری بنقل فرهنگ نعمت اﷲ این کلمه را قوش معنی کرده است . (لسان العجم ج 1 ورق 276 الف ).