کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
قوس گرد پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
گنبد قوس
لغتنامه دهخدا
گنبد قوس . [ گُم ْ ب َ دِ ق َ ] (اِخ ) خرابه های واقع بر کنار گرگان رود [ مازندران ] (ترکمانی ). (از جغرافیای شمال ایران ص 452).
-
تمام قوس
لغتنامه دهخدا
تمام قوس . [ ت َ ق َ ] (اِ مرکب ) اصطلاح علم هندسه . بیرونی آرد: تمام قوس آن بود که با وی جمله کنی چهاریک دایره شود. و از بهر این هرگاه که قوس را از نود بیفکنی تمام او بماند. (التفهیم ، چ همایی ص 9). رجوع به تمام جیب و تمام و دیگر ترکیبهای آن شود.
-
ذمی قوس
لغتنامه دهخدا
ذمی قوس . [ ] (اِخ ) این صورت در المرصع ابن الأثیر نسخه ٔ منحصر ما آمده است و مینویسد بیابانی است . واﷲ اعلم .
-
قوس البندوق
لغتنامه دهخدا
قوس البندوق . [ ق َ سُل ْ ب ُ ] (ع اِ مرکب ) کمان گروهه . و آن از آلات شکار است . رجوع به صبح الاعشی ج 2 ص 138 شود.
-
قوس الجلاهق
لغتنامه دهخدا
قوس الجلاهق . [ ق َ سُل ْ ج َ هَِ ](ع اِ مرکب ) کمان گروهه . رجوع به کمان گروهه شود.
-
قوس دره
لغتنامه دهخدا
قوس دره . [ ] (معرب ، اِ) قوس وره . عاقرقرحا. (فهرست مخزن الادویه ).
-
قوس قزح
لغتنامه دهخدا
قوس قزح . [ ق َ / قُو س ِ ق ُ / ق َ زَ ](اِ مرکب ) کمان رنگین که در هوا ظاهر شود و آن را کمان رستم و کمان شیطان گویند و آن را قوس قزح برای این گویند که قزح مأخوذ است از قزحه بضم یعنی راه سرخ و سبز و زرد یا آنکه بلند است مأخوذ از قزح بمعنی ارتفاع یا...
-
ام قوس
لغتنامه دهخدا
ام قوس . [ اُم ْ م ِ ق َ ] (ع اِ مرکب ) رخمه . (المرصع).
-
کش و قوس رفتن
لغتنامه دهخدا
کش و قوس رفتن . [ ک َ / ک ِ ش ُ ق َ رَ ت َ ] (مص مرکب ) دست دادن حالتی که در آن آدمی دستهای خود را از دو جانب بکشد و پشت و گردن بپیچد به اراده ٔ رفع خستگی خواب و جز آن را یا آنکه پیش از تبهای نوبه غالباً به آن میل می کند. تَمَطّی . (یادداشت مؤلف ). ...
-
قوس و قزح
لغتنامه دهخدا
قوس و قزح . [ ق َ / قُو س ُ ق ُ / ق َ زَ ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) رجوع به قوس قزح شود.
-
جستوجو در متن
-
ابوالمظفر
لغتنامه دهخدا
ابوالمظفر. [ اَ بُل ْ م ُ ظَف ْ ف َ ] (اِخ ) چغانی . طاهربن فضل بن محمدبن مظفربن محتاج چغانی . عوفی در لباب الالباب آرد: امراء چغانیان در آن عهد نامدار بودند و این امیر ابوالمظفر نادره ٔ عهد و یگانه ٔ عصر خود بودست ودر دولت و مکنت پای بر فرق فرقد نها...
-
مأطورة
لغتنامه دهخدا
مأطورة. [ م َءْ رَ ] (ع اِ) شیردوشه ٔ چرمین که بر سر آن چوب گرد گذاشته کناره ٔ آن را بدان چوب بدوزند.(منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء) (از ذیل اقرب الموارد). || قوس و گویند فی یده مأطورة، یعنی در دست او قوسی است . (از اقرب الموارد).
-
حشک
لغتنامه دهخدا
حشک . [ ح َ ] (ع مص ) ندوشیدن ناقه را چندی تا گرد آید شیر در پستان وی . (از منتهی الارب ). || بسیار شدن شیر در پستان . گرد آمدن شیر در پستان . حشوک . (تاج المصادر بیهقی ).- حشک دابة؛ جو خوردن ستور.- حشک ریح ؛ ضعیف شدن باد و مختلف شدن مهاب آن . (از م...
-
نیم دایره
لغتنامه دهخدا
نیم دایره . [ ی ِ رَ / رِ ] (اِ مرکب ) قوس . (یادداشت مؤلف ). منحنی ای معادل نصف دایره . قوسی بزرگ . (فرهنگ فارسی معین ) : صورت کمان چون نیم دایره است و نیمه دایره ٔ فلک به شش برج قسمت پذیرد. (نوروزنامه ).به گرد نقطه ٔ سرخت عذار سبز چنان که نیم دایر...