کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
قورچی باشی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
قورچی باشی
لغتنامه دهخدا
قورچی باشی . (اِخ )قصبه ای است از دهستان دالائی بخش خمین شهرستان محلات ،سکنه ٔ آن 2341 تن . آب آن از قنات . محصول آن غلات ، بنشن ، پنبه ، چغندر قند، انگور، بادام و شغل اهالی زراعت و صنایع دستی زنان آنجا قالیچه بافی است . این ده دبستان دارد. مزرعه ٔ ا...
-
قورچی باشی
لغتنامه دهخدا
قورچی باشی . (ترکی ، اِ مرکب ) (از: قور، سلاح + چی ، علامت فاعلی + باش ، سر و «ی » حرف اضافه ). (آنندراج ). رئیس سلاح داران و داروغه ٔ اسلحه خانه . (فرهنگ نظام ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). قورچی باشی یکی از مناصب شاهان صفویه بوده است . در سازمان ادار...
-
واژههای مشابه
-
علی قورچی
لغتنامه دهخدا
علی قورچی . [ ع َ ی ِ ] (اِخ ) (پهلوان ...) وی پس از کشته شدن احمد سیورغتمش اوغانی در جنگ با سلطان احمد، به پیشوایی جرما و اوغان منصوب گشت . رجوع به حبیب السیر چ خیام ج 3 ص 318 شود.
-
پیرمحمد قورچی
لغتنامه دهخدا
پیرمحمد قورچی . [ م ُ ح َم ْ م َ دِ ] (اِخ ) از سران سپاه خراسان بعهد سلطان ابوسعید. وی در جنگ با ترکمانان بحدود قراباغ واران بقتل رسیده است . (حبیب السیر چ خیام ج 4 ص 92).
-
علی قورچی
لغتنامه دهخدا
علی قورچی . [ ع َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان سربند پایین ، بخش سربند، شهرستان اراک ، واقع در 15هزارگزی جنوب باختری سربند. ناحیه ای است دامنه و سردسیر و دارای 500 تن سکنه . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2).
-
قورچی احمدآباد
لغتنامه دهخدا
قورچی احمدآباد. [ ق ُ اَ م َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان دیزمار خاوری بخش ورزقان شهرستان اهر، سکنه ٔ آن 128 تن .آب آن از رودخانه ٔ مردانقم و ارس و محصول آن غلات ، انار، انجیر، انگور و سردرختی و شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی زنان آنجا الک و غ...
-
قورچی کندی
لغتنامه دهخدا
قورچی کندی . [ ق ُ ک َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان حومه ٔ بخش مرکزی شهرستان اهر، سکنه ٔ آن 361 تن . آب آن از چشمه . محصول آن غلات و حبوب و شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی زنان آنجا فرش و گلیم بافی است .راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران...
-
چکین قورچی
لغتنامه دهخدا
چکین قورچی . [ چ َ ] (اِخ ) نام یکی از سرکردگان سپاه مغول : و چکین قورچی با لشکری بسیار از مغولان در رسیدند. (تاریخ جهانگشای جوینی ج 1 ص 89).
-
نیزه قورچی سی
لغتنامه دهخدا
نیزه قورچی سی . [ ن َ / ن ِ زَ / زِ ] (ص مرکب ) نیزه دار. (از سازمان اداری حکومت صفوی ص 87) (فرهنگ فارسی معین ).
-
جستوجو در متن
-
باشی
لغتنامه دهخدا
باشی . (ترکی ، ص نسبی ) مرکب از باش بمعنی سر و «ی » نسبت ، بمعنی مقدم و رئیس . وآن بیشتر در ترکیبات بکار رود. سردار. (غیاث اللغات ) (آنندراج ). رئیس . مدیر. (ناظم الاطباء). فرمانده .- آبدارباشی . آت باشی . آردل باشی . آشپزباشی . اسلحه دارباشی . امیر...
-
جانقی
لغتنامه دهخدا
جانقی . (اِ) مجمع جانقی .بر امراء دولت صفویه که هفت تن بوده اند: قورچی باشی ،قوللرآقاسی ، ایشک آقاسی باشی ، تفنگ چی آقاسی ، وزیر اعظم ، دیوان بیکی ، واقعه نویس اطلاق میشد. که تمام امور مملکتی در مجمع آنان رسیدگی میگردید و اگر مجمع برای فرستادن سپهسال...
-
ساروپیره
لغتنامه دهخدا
ساروپیره . [ رَ ] (اِخ ) قورچی باشی استاجلو برادر مثنا سلطان از سرداران شاه اسماعیل صفوی . و در جنگ چالدران (رجب 920هَ . ق .) از فرماندهان چرخچیان (پیشقراولان ) سپاه ایران بود و در ابتدای همان جنگ به قتل رسید. رجوع به حبیب السیر چ خیام ج 4 ص 547 و عا...
-
چی
لغتنامه دهخدا
چی . (ترکی ، پسوند) در ترکی پسوند نسبت شغلی است و دارنده و متصدی معنی میدهد چون در آخر کلمه درآید به معنی «گر» و «کار» فارسی باشد و گویا همان است که ما در گوانجی و میانجی داریم و ترکان نیز از ما گرفته اند چه علاوه بر دو شاهد گوانجی و میانجی در زبان ا...