کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
قوران پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
قوران
لغتنامه دهخدا
قوران . (ترکی ، اِ) سلاح . قور. (سنگلاخ ). رجوع به قور شود.
-
قوران
لغتنامه دهخدا
قوران .[ ق َ ] (اِخ ) موضعی است . (منتهی الارب ). وادیی است ومیان آن و سوراقیه چند فرسنگ فاصله است . این وادی دارای چاههای آب گوارا و باغهای نخل و درختان دیگر است و در آن دهی است بنام ملحاء. (از معجم البلدان ).
-
واژههای مشابه
-
قوران الرصاف
لغتنامه دهخدا
قوران الرصاف . [ ق َ ؟ ] (اِخ ) جایی است در بلاد بنی سلیم از سرزمین حجاز. (از معجم البلدان ).
-
جستوجو در متن
-
قورخانه
لغتنامه دهخدا
قورخانه . [ن َ / ن ِ ] (اِ مرکب ) زرادخانه . اسلحه خانه و جای ساختن اسلحه . (فرهنگ نظام ). رجوع به قور و قوران شود.
-
ذومجر
لغتنامه دهخدا
ذومجر. [م َ / م َ ج َ ] (اِخ ) نام آبگیری بزرگ است در بطن قوران از ناحیه ٔ سوارقیة. و هم آنرا هضبات مجر نامند.شاعر گوید:بذی مجرا سقیت صوب غوادی (از معجم البلدان یاقوت ).
-
قور
لغتنامه دهخدا
قور. (ترکی ، اِ) کمربند. (سنگلاخ ). || مخفف قوران به معنی سلاح .(سنگلاخ ) (فرهنگ نظام ). اسلحه . رجوع به قوران شود.ترکیب ها:- قورخانه . قورچی . رجوع به مدخلهای قورخانه وقورچی شود.|| چینه ٔ دیوار و اساس و بنیاد. || شرر و اخگرهای ریزه است که زیر خاکست...
-
قوسان
لغتنامه دهخدا
قوسان . [ ق َ ] (اِخ )دهی است نزدیک واسط. (منتهی الارب ). برخی از شاعران عرب در شعر خود از آن یاد کنند. (از معجم البلدان ). قوسان یا قوران ، شهری وسط است [ از شهرهای عراق عرب ] و قرب صد پاره ده از توابع آن ، حقوق دیوانش نه تومان و چهارهزار دینار است ...
-
قورچی
لغتنامه دهخدا
قورچی . (ترکی ، ص مرکب ، اِ مرکب ) از قور مخفف قوران بمعنی سلاح و چی . سلاح دار. (سنگلاخ ). (آنندراج ) (ناظم الاطباء). رئیس جبه خانه . جبه پوش . (ناظم الاطباء). و در لغات ترکی قورچی بمعنی اهتمام کننده ٔ دربار پادشاه نوشته شده . (آنندراج ). تلفظ صحیح ...
-
راستی
لغتنامه دهخدا
راستی . (حامص ) استقامت . وضع یا حالت مستقیم و راست . (ناظم الاطباء). مقابل کجی . (از آنندراج ). مقابل ناراستی و مقابل خمیدگی : قوام ؛ راستی . (دهار) (منتهی الارب ) : حال با کژ کمان راست کند کار جهان راستی تیرش کژی کند اندر جگرا. شاکر بخاری .دو خط با...