کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
قوبا پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
قوبا
لغتنامه دهخدا
قوبا. (ع اِ) خشونت و درشتیی است که در ظاهر پوست بدن به هم رسد با خارش بسیار و از آن قشور دایم جدا میگردد تا صحت یابد و در ابتدا دانه ٔ اندک صلبی پیدا میشود و یا داغی و خارش بسیار میکند و بعد اندک آب لزجی از آن تراوش میکند و روز بروز زیاده میگردد و از...
-
واژههای مشابه
-
بیعت قوبا
لغتنامه دهخدا
بیعت قوبا. [ ] (اِخ ) بعقوبا. بعقوبة. بنا به گفته ٔ حمداﷲ مستوفی این شهر را دختری ازتخم کسری «قوبا» نام ساخت و «بیعت قوبا» خواند. بمرور زمان بعقوبا شد. (نزهةالقلوب ص 42). رجوع به بعقوبا و بعقوبة و ترجمه ٔ سرزمینهای خلافت شرقی ص 68 شود.
-
واژههای همآوا
-
قوبع
لغتنامه دهخدا
قوبع. [ ق َ ب َ ] (اِخ ) جایی است به عقیق مدینه . (منتهی الارب ) (از معجم البلدان ).
-
قوبع
لغتنامه دهخدا
قوبع. [ ق َ ب َ ] (ع اِ) بند شمشیر از سیم یا از آهن . || مرغی است سرخ پای . (منتهی الارب ).
-
جستوجو در متن
-
زبل الخفاش
لغتنامه دهخدا
زبل الخفاش . [ زِ لُل ْ خ ُف ْ فا ] (ع اِ مرکب ) سرگین شب پره چون بر قوبا طلا کنند سود دهد. (اختیارات بدیعی ). جهة قوبا و بیاض چشم . (تحفه ). بسیار گرم و خشک تا چهارم و اکتحال آن جهت رفع بیاض ، و طلای آن جهت رفع قوبا. (مخزن الادویه ).
-
درد
لغتنامه دهخدا
درد. [ دِ رَ ] (اِ) بهق . قوبا. (ناظم الاطباء).
-
اندروج
لغتنامه دهخدا
اندروج . [ اَ دُ ] (اِ) اندوب . (هفت قلزم ). رجوع به اندروب و اندوب و قوبا شود.
-
گوارون
لغتنامه دهخدا
گوارون . [ گ ُ ] (اِ) جوششی باشد که به سبب سودا بر پوست آدمی پیدا شود و روزبه روز پهن گردد و پوست را درشت گرداند، و به عربی قوبا گویند. (برهان ). خشک ریشه و قوبا. (ناظم الاطباء).
-
گریون
لغتنامه دهخدا
گریون . [ گ َ ری وَ ] (اِ) علتی است که آن را به هندی داد و به عربی قوبا گویند. (برهان ) (آنندراج ). بریون . (رشیدی ).
-
گرارون
لغتنامه دهخدا
گرارون . [ گ َ ] (اِ) جوششی است که آن را داد خوانند و به عربی قوبا گویند. (برهان ). بهندی داد نامند. (جهانگیری ).
-
ساری یاره
لغتنامه دهخدا
ساری یاره . [ رَ / رِ ] (ترکی ، اِ مرکب ) زردزخم . زرده قوبا. ادرفن .
-
ولین
لغتنامه دهخدا
ولین . [ وِ ] (اِ) نام جوششی است که آن رابه عربی قوبا گویند. (آنندراج ) (برهان ). و آن را به هندی داده گویند. (انجمن آرا). رجوع به قوباء شود.