کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
قوادی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
قوادی
لغتنامه دهخدا
قوادی . [ ق َوْ وا ] (حامص ) جاکشی .- امثال :قوادی به از قاضی گری است ؛ گویند مردی بود به نیشابور که وی را بوالقاسم رازی گفتندی و این بوالقاسم کنیزک بپروردی و نزدیک امیر نصر آوردی و با صله برگشتی و چند کنیزک آورده بود وقتی امیر نصر بوالقاسم را دستا...
-
قوادی
لغتنامه دهخدا
قوادی .[ ق َ ] (ع اِ) ج ِ قادیة، بمعنی گروه اندک . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). رجوع به قادیة شود.
-
واژههای همآوا
-
غوادی
لغتنامه دهخدا
غوادی . [ غ َ ] (ع ص ، اِ) ج ِ غادیة. ابرهای بامداد. (غیاث اللغات ) (اقرب الموارد). ابرهای بامدادین . رجوع به غادیة شود.
-
جستوجو در متن
-
جاپیچی
لغتنامه دهخدا
جاپیچی . (حامص ) جاکشی . قوادی . پااندازی .
-
خانم بیار
لغتنامه دهخدا
خانم بیار. [ ن ُ ] (ص مرکب ) جاکش . آنکه قوادی کند. آنکه جنده بهر این و آن برد.
-
کشیخانی
لغتنامه دهخدا
کشیخانی . [ ک َ ] (حامص ) دیوثی . (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (برهان ). قوادی . بی غیرتی . بی عصمتی . کشخانی .
-
قاضی گری
لغتنامه دهخدا
قاضی گری . [ گ َ ] (حامص مرکب ) شغل قضا : گفت ... ای ابوالقاسم یاد دار قوّادی به از قاضی گری است . (تاریخ بیهقی ).
-
ممذل
لغتنامه دهخدا
ممذل . [ م ِ ذَ ] (ع ص ) زن جلب و بی غیرت . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). که بر اهل خود قوادی کند. (ذیل اقرب الموارد).زن بمزد. کشنده بر اهل خود بناشایست . (شرح قاموس ).
-
جاسوسی
لغتنامه دهخدا
جاسوسی . (حامص ) خبرپرسی . عمل آنکه جاسوس است : سلیمان چون بپادشاهی نشست اول چیزی که بنهاد در طلب کردن مملکت آن که مرغان را به جاسوسی معین گردانید. (قصص الانبیاء ص 161). اتفاقاً بتهمت جاسوسی گرفتار آمد. (گلستان ).- امثال :جاسوسی جاپیچی است ؛ جاسوسی...
-
کشی
لغتنامه دهخدا
کشی . [ ک َ / ک ِ ] (حامص ) عمل کشیدن و همواره بصورت ترکیبی استعمال میشود در تمام معانی اعم از نقل و حمل یا تحمل یا پیمودن و نظایر آن . (یادداشت مؤلف ).- آب کشی ؛ عمل کشیدن آب . استخراج آب از چاه . بیرون آوردن آب از آب انبار.- || عمل حمل آب . عمل ب...
-
گری
لغتنامه دهخدا
گری . [ گ َ ] (پسوند) از گر + ی (حاصل مصدر). اسم مصدرهای مختوم به گری بر دو قسم اند: الف - بخشی آنها هستند که بدون (ی ) مورد استعمال دارند، مانند دادگری ، بیدادگری ، آهنگری ، مسگری ، آرایشگری ، کیمیاگری ، زرگری ، خوالیگری ؛ که دادگر، بیدادگر، مسگر، آ...
-
کس
لغتنامه دهخدا
کس . [ ک ُ ] (اِ) شرمگاه زن . موضع جماع زنان که عربان فرج خوانند. (برهان ). شرم زن . (منتهی الارب ). فرج زن . (ناظم الاطباء) (دهار) (آنندراج ). موضع جماع در زنان . چوز. نس . (یادداشت مؤلف ) : زین سان که کس تو می خورد خرزه سیرش نکند خیار کاونجک . منج...
-
مجرم
لغتنامه دهخدا
مجرم . [ م ُ رِ ] (ع ص ) گناهکار. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). گنه کار. اثیم . آثم . بزهکار. بزه مند. مذنب . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : انه من یأت ربه مجرماً فان له جهنم لایموت فیها و لایحیی . (قرآن 74/20). فدعا ربه ان هؤلاءقوم مجرم...