کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
قواد پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
قواد
لغتنامه دهخدا
قواد. [ ق َوْ وا ] (ع اِ) بینی و آن لغتی است حمیری . (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). || (ص ) زن جلب . (منتهی الارب ). زن جلب و دیوث . (ناظم الاطباء). قرمساق و دیوث . (آنندراج ) : گفت ای دغای ابله و قواد قلتبان .سعدی (هزلیات ).
-
قواد
لغتنامه دهخدا
قواد. [ ق ُوْ وا ] (ع ص ،اِ) ج ِ قائد. (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). بمعنی کشنده ٔ ستور و جز آن . (آنندراج ). رجوع به قائد شود.
-
جستوجو در متن
-
قوادة
لغتنامه دهخدا
قوادة. [ ق َوْ وا دَ ] (ع ص ) زن قواد. و در فارسی بدون تشدید واو بکار رود بمعنی زن جاکش یعنی آنکه برای مردان زن فاحشه آورد. (از ناظم الاطباء). رجوع به قواد شود.
-
کشیخان
لغتنامه دهخدا
کشیخان . [ ک َ ] (ص ، اِ) دیوث . بچشم خودبین . (برهان ).کشخان . قواد. قلطبان . قلتبان . رجوع به کشخان شود.
-
حطمیة
لغتنامه دهخدا
حطمیة. [ح ُ طَ می ی َ ] (اِخ ) قریه ای به یک فرسنگی شرق بغداد از نواحی خالص . منسوب به سری بن الحطم یکی از قواد.
-
قرطبان
لغتنامه دهخدا
قرطبان . [ ق َ طَ ] (ع ص ) مرد بی غیرت . بی رشک . آنکه در حق زن خود غیرت ندارد. || مرد قوّاد. (منتهی الارب ). جاکش . قَرْتَبان .
-
کارخانه چی
لغتنامه دهخدا
کارخانه چی . [ ن َ / ن ِ ] (ص مرکب ، اِ مرکب ) کارخانه دار. کسی که کارخانه ای اداره کند. || قواد.
-
قادیة
لغتنامه دهخدا
قادیة. [ ی َ ] (ع اِ) گروه اندک . ج ، قواد: اتتنا قادیة من الناس . (ناظم الاطباء).
-
جاپیچ
لغتنامه دهخدا
جاپیچ . (ص ، اِ) کلمه ای منحوت [ساختگی ] بمعنی جاکش ، قواد. دشنامی بمزاح . جابیز. جاویز.
-
کون کش
لغتنامه دهخدا
کون کش . [ کو ک َ / ک ِ ] (نف مرکب ) قواد. دلال محبتی که پسران بدکار را بکار می برد. || به شکل دشنام یا به منظور مزاح به اشخاص گفته می شود. (فرهنگ لغات عامیانه ٔ جمالزاده ). و رجوع به مدخل بعد شود.
-
ضمائر
لغتنامه دهخدا
ضمائر. [ ض َ ءِ ] (ع اِ) ضمایر. ج ِ ضمیر. (منتهی الارب ) (دهار) : طاهربن زینب و دیگر قُوّاد و امراء خلف که آن حالت دیدند ضمائر ایشان بر مخالفت قرار گرفت . (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 240).
-
ارسلان
لغتنامه دهخدا
ارسلان . [ اَ س َ ] (اِخ ) هندوبچه . والی قهستان و از امرا و قوّاد سلطان محمود که بر سر ابوالقاسم سیمجور تاخته او را بولایت جنابذ انداخت . (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 270، 271).
-
غرزن
لغتنامه دهخدا
غرزن . [ غ َ زَ ] (ص مرکب ، اِ مرکب ) زن قحبه و بدکار. (آنندراج ). روسپی زن . || مرد دیوث و قلتبان . (آنندراج ) (انجمن آرا). قرنان . کشخان : حریف یکدگرند آن دو غرزن قوادکه این از آن بجوی فرق کردنتوانی . سوزنی .من عزیزم مصر حرمت را و این نامحرمان غرزن...
-
ابن ثمنه
لغتنامه دهخدا
ابن ثمنه . [ اِ ن ُ ث ُ ن َ ] (اِخ ) از امرای مسلمین در جزیره ٔ صقلیه در اواسط قرن پنجم هجری . او از قُوّاد جیش بوده و فرزند ابن اکحل امیر سابق آن جزیره رابقتل آورده و خود مستقل گشت و خویشتن را قادر باﷲ نامید و با مساعدت بعض ملوک نصاری چندی حکومت ران...