کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
قهر پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
قهر
لغتنامه دهخدا
قهر. [ ق َ ] (اِخ ) موضعی است . مزاحم عقیلی در شعر خود از آن یاد کند. (از معجم البلدان ).
-
قهر
لغتنامه دهخدا
قهر. [ ق َ ] (ع مص ) چیره شدن و غلبه کردن . (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). || خوار کردن . (ترجمان علامه ترتیب عادل ). || آتش گرفتن گوشت و آب از آن روان شدن . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد): قُهِر اللحم (بطور مجهول )؛ گرفت ...
-
قهر
لغتنامه دهخدا
قهر. [ ق َ هََ ] (اِخ ) موضعی است . شاعری در شعر خود آن را آورده است . (از معجم البلدان ).
-
واژههای مشابه
-
قهر کردن
لغتنامه دهخدا
قهر کردن . [ ق َک َ دَ ] (مص مرکب ) خشم کردن . || تغیر نمودن . (ناظم الاطباء). || در تداول فارسی ، قهر کردن با کسی یا از کسی ؛ از تکلم با او یا دیدار اوکراهت داشتن . ضد آشتی کردن . || غلبه کردن و ظفر یافتن . چیره شدن . || تعدی و ظلم و جور کردن . || م...
-
قهر گرداندن
لغتنامه دهخدا
قهر گرداندن . [ ق َ گ َدَ ] (مص مرکب ) قهر کردن . رجوع به ماده ٔ قبل شود.
-
قهر گرفتن
لغتنامه دهخدا
قهر گرفتن . [ ق َ گ ِ رِ ت َ ] (مص مرکب ) غضبناک شدن . خشم گرفتن . || برانگیخته شدن . بهیجان آمدن . (فرهنگ فارسی معین ).- به قهر گرفتن ؛ به زبردستی غالب آمدن . چیره شدن . (فرهنگ فارسی معین ).- || به ظلم و جور گرفتن . (فرهنگ فارسی معین ).
-
قهر و تهر
لغتنامه دهخدا
قهر و تهر. [ ق َ رُت َ ] (اِ مرکب ، از اتباع ) قهر و غلبه . قهر و خشم .
-
واژههای همآوا
-
قحر
لغتنامه دهخدا
قحر. [ ق َ ] (ع ص ) پیر فرتوت . || شتر کلان سال که در آن اندکی بقیه ٔ توانائی باشد. ج ، اَقحُر و قُحور. (منتهی الارب ) (آنندراج ).
-
جستوجو در متن
-
قهری
لغتنامه دهخدا
قهری . [ ق َ ] (ص نسبی ) منسوب به قهر. اضطراری و جبری . (ناظم الاطباء). از روی قهر. رجوع به قهر شود.
-
ورچسوندن
لغتنامه دهخدا
ورچسوندن . [ وَ چ ُ دَ ] (مص مرکب ) ورچساندن . متعدی ورچسیدن . در مقام توهین و تحقیر به کار رود و فقطبا قهر به کار رود و گویند: قهر ورچسونده ؛ قهر کرده . (فرهنگ فارسی معین از فرهنگ عامیانه ٔ جمال زاده ).
-
متملک
لغتنامه دهخدا
متملک . [ م ُ ت َ م َل ْ ل َ ] (ع ص ) به قهر به ملک کسی درآمده . (ازمنتهی الارب ). آنچه به ملک و تصرف کسی در آمده باشد،مخصوصاً به غلبه و قهر. و رجوع به ماده ٔ قبل شود.
-
همو
لغتنامه دهخدا
همو. [ هََ ] (ق + ضمیر) (از: هم + او) نیز او. همچنین او : با نکوکردگان نکو می کردقهر بدگوهران همو می کرد.نظامی .