کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
قه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
قه
لغتنامه دهخدا
قه . [ ق َهَ هَ ] (ع اِ صوت ) حکایت آواز خنده . (اقرب الموارد). || (اِ) هو فی زَه ة و فی قَه ة؛ یعنی خوشرو و خندان است . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || (مص ) ترجیعدادن در خنده یا بسختی خندیدن مانند قهقهه یا درمیان خنده ، گفتن «قه » و هرگاه این ...
-
قه
لغتنامه دهخدا
قه . [ ق ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان نیاسر بخش قمصر شهرستان کاشان ، سکنه ٔ آن 250 تن . آب آن از چشمه و قنات . محصول آن غلات ،میوه جات و شغل اهالی آنجا قالی بافی است . راه مالرو و یک مزرعه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3).
-
واژههای مشابه
-
قه قه خندیدن
لغتنامه دهخدا
قه قه خندیدن . [ ق َ ق َه ْ خ َ دی دَ ] (مص مرکب ) خندیدن به آواز بلند. قهقهه زدن . قاه قاه خندیدن .
-
واژههای همآوا
-
قح
لغتنامه دهخدا
قح . [ ق ُح ح ] (ع ص ) خالص . ساده . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء): عربی قح ؛ مرد عربی محض . عبد قح ؛بنده و برده ٔ محض که پدر و مادر او هر دو بنده باشند. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || بطیخ قح ؛ خربزه ٔ پرمغز نارسیده . (منتهی الارب ) (آ...
-
جستوجو در متن
-
قهقهة
لغتنامه دهخدا
قهقهة. [ ق َ ق َ هََ ] (ع اِمص ، اِ) قهقهه . خنده ٔ سخت با آواز و گردانیدن آواز در خنده . (ازاقرب الموارد) (منتهی الارب ). خنده به آواز بلند. (برهان ). رجوع به قه شود. || رفتار سخت . (ناظم الاطباء). || نوعی از رفتار و آن مقلوب هقهقه است . (از منتهی ا...
-
اغنور
لغتنامه دهخدا
اغنور. [ اَ ] (اِخ ) ابن الندیم آرد: در تاریخی قدیمی خواندم که یونانیان باستان بخط آشنائی نداشتند تا آنکه دو مرد از اهل مصر یکی بنام قیمس (قه مس ) و دیگری بنام اغنور را یافتند که با خود شانزده حرف (الفبا) داشتند و یونانیان با آنها نوشتن آغاز کردند. آ...
-
آوه
لغتنامه دهخدا
آوه . [وَ ] (اِخ ) نام محلی در 24 هزار گز فاصله از ساوه که آبه و آوج نیز گویند و آن در قدیم شهری بوده و آثار قدیمه ٔ بسیار پیرامون آن دیده میشود. و صاحب حدودالعالم گوید: آوه شهرکیست از جبال ، انبوه و آبادان و هوای درست و راه حجاج خراسان . و در نزهةال...
-
حساب جمل
لغتنامه دهخدا
حساب جمل . [ ح ِ ب ِ ج ُم ْ م َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) شمارش به وسیله ٔ حروف ابجد که در هشت جمله ٔ «ابجد» «هوز« »حطی » «کلمن « »سعفص « »قرشت » «ثخذ« »ضظغ» جمع شده است . نه حرف اول برای آحاد و نه حرف دوم برای عشرات و نه حرف سوم برای مآت و «غ » نما...